گردنها و بزرگان قوم. (از لطائف و منتخب از غیاث اللغات). جمع واژۀ عنق و عنق و عنق، بمعنی گردن ومهتران و پاره ای از خیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عنق و عنق، گردن. (آنندراج). جمع واژۀ عنق و عنق، بمعنی عضوی که فاصله میان سر و تن است. (از اقرب الموارد). گردنها. (یادداشت بخط مؤلف) : الکلام یأخذ بعضه باعناق بعض و بعنق بعض. (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: المؤذنون اطول الناس اعناقاً، ای اکثرهم اعمالاً... (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : وگر افلاک را آصف همه اعناق خود کردی خیال فرش تخت او شکستی پشت و اعناقش. منوچهری. مرکب اعناق مردم را مپای تا بیاید نقرست اندر دو پای. مولوی. - اعناق الریح، غبار بلندرفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه از غبار باد بالا رفته باشد. (از اقرب الموارد)