جدول جو
جدول جو

معنی اضم

اضم(نِ / نَ هامْ پَرْ وَ)
خشم گرفتن. (زوزنی). غضب کردن بر کسی. و ابن بری انشاد کرد:
فرح بالخیران جأهم
و اذاما سئلوه اضموا.
و عجاج گوید:
و رأس اعداء شدید اضمه .
و در حدیث نجران آمده است: و اضم علیه اخوه کرزبن علقمه حتی اسلم. (از لسان العرب). خشم کردن بر کسی. (از معجم متن اللغه). خشم کردن بر کسی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، اضواء زن، آوردن فرزندی لاغر و نزار. (از اقرب الموارد). فرزند ضعیف زادن. (تاج المصادر بیهقی). فرزند لاغر آوردن زن. و فی الحدیث: اغتربوا و لاتضووا، ای تزوّجوا الغرائب دون القرائب. و ذلک ان العرب تزعم ان ولدالرجل من قرابته یجی ٔ ضاویاً نحیفاً، غیر انه یجی ٔ کریماً علی طبع قومه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اضواء کسی به کسی، مایل کردن وی را بسوی آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اضواء امر، راست و استوار نکردن کاری را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). استوار نکردن کاری را. (از اقرب الموارد). سست کردن کاری و استوار نکردن آن را. (از لسان العرب) ، اضواء فلان را، ضعیف کردن وی را. (از اقرب الموارد). ضعیف گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، اضواء حق کسی، کم کردن حق وی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاستن از حق کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا