حسام الدوله شهریاربن قارن بن سرخاب بن شهریاربن دارا. نخستین پادشاه طبقۀ دوم از ملوک جبال یا اصفهبدان طبرستان بود که بسال 466 هجری قمری خروج کرد و ممالک موروث را بدست آورد و درنتیجۀ مرگ سلطان ملکشاه سلجوقی بسال 485 و پدید آمدن اختلاف و کشمکش میان فرزندان وی بر نیرو و شوکت حسام الدوله افزوده شد و آنگاه که سلطان محمد در عراق به تخت سلطنت نشست میان وی و پادشاه مزبور اختلاف روی داد و سلطان محمد سنقر بخاری را با پنجهزار تن سوار به مازندران گسیل داشت و حسام الدوله در ساری متحصن گشت و هنگامی که سنقر بخارج شهر ساری رسید و آنرا محاصره کرد، اسپهبد روزی تاج بر سر نهاد و بر دروازۀ ساری بایستاد و گفت: منصب ولایت عهد من به کسی تعلق خواهد یافت که امروز به نبرد برخیزد و سپاه سنقر را درهم شکند. نجم الدوله قارن که فرزند بزرگتر وی بود داوطلب این امر گردید و فخرالدوله رستم پسر وی نیز بیاری او برخاست و از دروازه بیرون رفت و با سنقر به پیکار پرداخت، قضا را در آن هنگام مرغابیانی که در پس نبردگاه در آبگیری بودند بر اثر جوش و خروش میدان نبرد یکباره بپرواز درآمدند و سنقر که آن صدا را شنید پنداشت که از پشت بر وی تاخته اند و ناگزیر منهزم گردید و به اصفهان بازگشت، از آن پس سلطان محمد از سر ستیز برخاست و با اصفهبد حسام الدوله از در آشتی درآمد و درخواست اصفهبد یکی از فرزندان خویش را نزد وی به نوا فرستد، اصفهبد پذیرفت و از وی خواست سوگند یاد کند که به پسر او بدی نرساند و یکی از حجله نشینان سلجوقی را با او در سلک ازدواج کشد و سلطان این شرط را پذیرفت و بر آن عهد و پیمان بست و حسام الدوله پسر کهتر خویش علاءالدین علی را با ده هزار سواره و پیاده نزد سلطان فرستاد و علاءالدوله چند گاهی در خدمت پادشاه بسر برد و خواهر سلطان را جهت برادر خود نجم الدوله قارن بخواست و با شکوه فراوان به مازندران روانه کردو آنگاه که علاءالدوله از اردوی سلطان محمد نزد پدر بازگشت میان او و نجم الدوله اختلاف روی داد و علاءالدوله به خراسان شتافت و خود را منظور نظر سلطان سنجر گردانید و سلطان در مقام استمالت وی برآمد و خواست لشکری به وی دهد تا مازندران را از تصرف پدر و برادر بیرون آورد و نجم الدوله قارن که این خبر شنید با سپاهی انبوه در ملازمت حسام الدوله تمشیه را لشکرگاه ساخت و در انتظار حملۀ برادر بود و در آن منزل حسام الدوله درگذشت و مدت سلطنت وی 37 سال بود و زیاده بر هشتاد سال بزیست. (از حبیب السیر ج 2 ص 418 و 419). و رجوع به تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 2 صص 33- 40 شود