جدول جو
جدول جو

معنی اصف

اصف(اَ صَ)
بمعنی کبر که ثمرۀ نباتی است از سپیاری درازتر و مزۀ آن ترش. (از شروح نصاب و کنز) (غیاث) (آنندراج). نباتی که آنرا کبر گویند:
معنی از اشتقاق دور افتاد
کز صلف کبر و از اصف کبر است.
خاقانی (از جهانگیری).
کور. کبر. (مهذب الاسماء). میوه ایست که ازو آچار سازند. و جوالیقی آرد: ابوبکر گفته است و گمان میکنم کبر معرب است و نام آن بعربی اصف است. (المعرب ص 293). و احمد محمد شاکر در حاشیۀ آن آرد: چنین نصی را در الجمهره نیافتم ولی در ’3:270’ آن چنین است: اصف درختی است که آنرا کبر نامند و اهل نجد آنرا بنام شفلّح خوانند. و نزدیک به همین معنی نیز در ’3:329’ جمهره آمده است. (حاشیۀ المعرب همان صفحه). نام درختی است که در شکاف سنگها روید. (از دزی ج 1 ص 26). ثمر کبر. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 51). لغتی است در لصف که بمعنی کبر است. رجوع به کبر شود. (از مفردات ابن البیطار). بپارسی کبر گویند، گرم و خشکست درسیوم، چون پوست بیخش را بکوبند و بپزند و با سرکه سرشته بر خنازیر طلا کنند سودمند آید و چون بسرکه سوده بر کلف و بهق سفید مالند نفع رساند. (تحفۀ حکیم مؤمن). ابوحنیفه گوید اصف کبر را گویند. ازهری گوید چیزیست که در بیابانها در مواضع نمناک روید و بیخ او چوب بود و او را شاخها بسیار بود و بر شاخهای او خارهای کج بود و بر زمین منفرش شود و برگ او مشابه برگ زیتون بود و چون بزرگ شود سفید شود و چون گل او بریزد اصف ازو پدید آید و چون رسیده شود شکافته شود و درمیان او دانهای سرخ پدید آید و او را برومی بلباسی گویند و ایپولوپوس گویند... و بپارسی او را کبر گویند و بیخ او با میوۀ او در منفعت مساوی باشد. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان). اصل الکبر است و گفته شد. (اختیارات بدیعی). در فهرست مخزن الادویه و برخی از فیشهایی که مأخذ آنها معلوم نشد نیز اصف را بیخ کبر نوشته اند و برخی متذکر شده اند که بیخ کبر را لصف گویند و داود ضریر انطاکی آرد: میوۀ کبر است. (تذکرۀ داود ص 51).
لغت نامه دهخدا