به کاری پرداختن. (منتهی الارب) (آنندراج). مشغول شدن. (تاج المصادر) (زوزنی) (مؤید الفضلا). به کاری درشدن. به کاری سرگرم بودن: اشتغال بشرح احوال هر یک مقصود کتاب فایت گرداند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257). زآن بیخودم که عاشق صادق نباشدش پروای نفس خویشتن از اشتغال دوست. سعدی (بدایع). ، خواهش غذا. (فرهنگ نظام). - بااشتها، متمایل به غذا. - بی اشتها، آنکه به غذا میل ندارد. - پراشتها، کسی که بسیار متمایل به غذا است. - کم اشتها، آنکه اندک به غذا مایل است. - امثال: اشتهای مردان زیر دندان. یک گل زغال بردار اشتهایت را بترسان. یکی نان نداشت بخورد پیاز میخورد اشتهایش وا شود. (از فرهنگ نظام)