جدول جو
جدول جو

معنی اسمار

اسمار
(اَ)
جمع واژۀ سمر. (دهار). افسانه ها. حکایتها. افسانهای شب. (غیاث) : و بتواریخ و اسمار التفاتی بودی. (کلیله و دمنه). و بدین خط چون پای ملخ جزوی نویسم، و در آن طرفی از اخبار و اسمار ملوک و تواریخ پادشاهان درج کنم و بحضرت عالی تحفه برم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 13). و تفسیر این آیت پیش او بگفت و آن را بشواهد اخبار واسمار مؤکد گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 241)
لغت نامه دهخدا