برآوردن. گزاردن: اسعاف حاجت، برآوردن حاجت. روا کردن حاجت. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). روا کردن. (غیاث). قضا کردن حاجت: اسعف بحاجته: از آنجا که اریحیت طبع و کرم، نهاد آن پادشاه بود این دعوت را اجابت کرده باسعاف طلبت و انجاح حاجت او زبان داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 28). سلطان بفرمود تا ملتمس او به اسعاف مقرون داشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 347). ملتمس ایشان به اسعاف پیوست و دعوت ایشان را اجابت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 207). سلطان را به اسعاف سؤل و انجاح مأمول او سمح العنان یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 376). امتثال امر سلطان واجب است و اسعاف ملتمسات ارباب حوایج لازم. (جهانگشای جوینی). سلطان ملتمس ایشان را به اسعاف مقرون کرد و اجازت داد. (جهانگشای جوینی). منتجب الدین برخاست و سلطان را گفت که بنده را یک التماس است، اگر مبذول افتد. سلطان باسعاف آن وعده فرمود. (جهانگشای جوینی).