جدول جو
جدول جو

معنی اسرنج

اسرنج
(اَ رُ)
سلیقون. (سروری). سیلقون. (تذکرۀ ضریر انطاکی). زرقون. زرگون. زرجون. سندوقس. سرنج. (تحفۀ حکیم مؤمن). اسرب محروق. سرب سوخته است که آن را بتفسانند تا سرخ شود و نمک بر آن کنند. الأسرنج، آنک محرق و بالکبریت محمر علی مثال زنجفر. (الجماهر بیرونی ص 91). اسرنج، سلیقون. و اهل مغرب زرقون خوانند و بیونانی سیدوفیس (کذا) و آن سرنج است و در سین گفته شود. (اختیارات بدیعی). شنگرف زاولی که هندش سیندور گویند از سرب و عصارۀ بانسه (کذا) بسازند، کذا فی طب حقائق الاشیاء. اما در بعضی نسخۀ طب امرنج است. (مؤید الفضلاء). رمادالاّنک، اذا شدّد علیه التحریق صار اسرنجاً. (مقالۀ ثانیه از کتاب ثانی قانون ابوعلی سینا چ تهران ص 162س 28).
لغت نامه دهخدا