جدول جو
جدول جو

معنی استوار

استوار(اِ)
رجوع به استوارت شود، وثاقت. امانت:
هر آنجا که پاره شود در درون
شود استواری ز روزن برون.
عنصری
(از لغت نامۀ اسدی نسخۀ مدرسه سپهسالار) (از حافظ اوبهی).
چو مال خویش با دزدان سپاری
از آنان بیش یابی استواری.
(ویس و رامین).
چه سود آن بند سخت و استواری
چو تو با آن نکردی هوشیاری.
(ویس و رامین)
، محکمی. پیوستگی:
از غلامان حصاری چو حصاری پره کرد
گرد دشتی که بصد ره نپرد مرغ به پر
مرغ از آن پره برون رفت ندانست همی
زاستواری که همی پره زدند آن لشکر.
فرخی.
، ثبات. (دهار). پابرجائی. پایداری. برقرار بودن:
بدین بیقراری حصاری ندیدم
نه بندی شنیدم بدین استواری.
ناصرخسرو.
، ایمنی. اطمینان:
به دشمن برت استواری مباد
که دشمن درختی است تلخ از نهاد.
ابوشکور.
دل من بر تو دارد استواری
که تو در هر صناعت دست داری.
نظامی.
، وثوق، حزم. احتیاط، عهد و پیمان. میثاق. (منتهی الارب). وثیقه. (محمود بن عمر) (دهار) : وثیقه که استواری بود از اینجاست واثق استوار بود. (تفسیر ابوالفتوح رازی). وثیقه کسفینه، عهدنامه و آنچه بدان استواری نماید در کاری. (منتهی الارب) ، اعتبار، ثقه. (دهار). اعتماد. اتکاء: از این نیکوتر تکبر درویشان بود بر توانگران استواری بخدای. (تفسیر ابوالفتوح رازی) ، اطمینان. اتقان. آرامش:
چو بانو دید آن سوگندخواری
پدید آمد دلش را استواری.
نظامی.
- استواری آمدن،باور آمدن:
گوئی بضرورت همی چنین است
لکنت همی ناید استواری.
ناصرخسرو.
- استواری اندام، مرّه. (منتهی الارب).
- استواری بودن به، اطمینان داشتن به. اعتماد داشتن به:
که داند که مادرش چون داشتی
ز جان و روانش فزون داشتی
ز بیم استواری نبودش بکس
خود او را نگهدار بودی و بس.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- استواری جستن:
به آب خرد چشم دل را بشست
ز دانندگان استواری بجست.
فردوسی.
- ، امان خواستن:
چرا از ویس جستم مهرکاری
چرا از دایه جستم استواری.
(ویس و رامین).
- استواری کردن، اطمینان کردن. اعتماد کردن. وثوق داشتن. اتقان:
نشاید بر کسی کرد استواری
که ننموده ست با کس سازگاری.
نظامی.
- ، تحقیق و تفحص کردن:
عجوزان نیز کردند استواری
عروسش بکر بود اندر عماری.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 285).
- ، تأکید. توکید.
- استواری کردن خواستن از کسی، استیثاق.
، استواری جامه، اکل. اکل. سخت بافتگی جامه. (منتهی الارب) ، استواری رای یا عقل، حصافت آن. زماع. (منتهی الارب) ، استواری کار، جزاله. (منتهی الارب) :
بچابک دستی و استادکاری
کنی در کار این قصر استواری.
نظامی
لغت نامه دهخدا