جدول جو
جدول جو

معنی استخوانک

استخوانک(اُتُ خوا / خا نَ)
استخوان کوچک: شظی، استخوانک که بزانو یا ببازو و یا بجای باریک از ساق و ذراع ستور پیوسته. مریج، استخوانک سپید اندرون سرون.قمع، استخوانکی برآمده در نای گلو. (منتهی الارب) ، تسخیر کردن. تصرف کردن: همگان آفرین کردند که چنان حصاری بدان مقدار مردم استده شده. (تاریخ بیهقی ص 111). مردی از مهتران عرب نام او حمدان قلعه ای داشت سخت عظیم استوار معتضد (خلیفه) بتن خویش آنجا رفت حمدان بگریخت و پسرش را فرمود تا در حصار استوار کند که آنرا ممکن نبود استدن. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا