جدول جو
جدول جو

معنی استاد

استاد(اِ)
این فعل در زبان پهلوی مورد استعمال داشته است و در فارسی نادر آمده است: (ابومسلم) به حلوان شد، باز خلعتها آوردند، بنهروان شدو سپاهها رسیدن استاد به استقبال وی، تا بر نیکوتر هیأتی و کرامت و عزی ببغداد اندر شد. (تاریخ سیستان ص 138). یعنی رسیدن گرفت. (ایضاً همان صفحه ح 3)
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با استاد

استاد

استاد
کسی که علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان
استادِ سرا: از مناصب عهد خلفای عباسی که مامور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل و وظایف و جیرۀ حواشی بوده، متصدی دخل و خرج سرای
استادِ دار: استادِسرا
استاد
فرهنگ فارسی عمید

استاد

استاد
آموزنده، معلم، آموزگار، مدرس دانشگاه ها، حاذق، ماهر، سررشته دار در کاری، چیره دست، علم کردن دزدیدن خیاط ها از سر پارچه، چسک آن که در کار دیگران بی جهت مداخله کند، خط یا نق
استاد
فرهنگ فارسی معین