کون. دبر. بن. (ربنجنی). نشیمن. حلقۀ دبر. تهیگاه. نشستنگاه. نشست جای. رماده. رماعه. عجز. کفل. (برهان قاطع). سرین. (رشیدی). مقعد. ام سوید. ام سویدا. (المرصع). محسّه. سته. محشه. حماء. خواره. (منتهی الارب). قراعه. ام الطنیخه. ام تسعین. ام الخبیص. ام جعر. ام خنور. ام ّخوار. ام ّخوران. ام ّدرز. ام ّوفر. ام ّسکین. ام عامر. (المرصع) (منتهی الارب). ام عزمه. ام عزامه. ام عزیمه. ام عفان. (المرصع). ج، استاء، آسات. (ربنجنی) : گفتی بنزد خواجه که آن غزنوی غر است تا زآن سبب مرا ببری نزد خواجه آب چون تو دروغ گفتی، داد از طریق است هم لفظ غزنوی بمصحف ترا جواب. سنائی. بفرق یلان چون تبرزین رسید گذر کرد از است و بر زین رسید. ؟