دلاور و بهادر را گویند که یکه و تنها در میان فوج غنیم بتازد. (جهانگیری). رشید. اسب تازنده: برآشفت از آن پور اسفندیار جوانی بد اسب افکن و نامدار. فردوسی. سواریم و گردیم و اسب افکنیم کسی را که دانا بود نشکنیم. فردوسی. از آن بد کز ایران ندیدم سوار نه اسب افکنی از در کارزار. فردوسی. مبازر ز لشکر نخستین منم که اسب افکن و گرد روئین تنم. فردوسی. از ایشان صد اسب افکن از ما یکی همان صد به پیش یکی اندکی. فردوسی. چو طینوش اسب افکن و قیدروش نهاده بگفتارقیدانه گوش. فردوسی. چو میلاد با آرش مرزبان چو پیروز اسب افکن از گرزبان. فردوسی بدان تا میان دو رویه سپاه بود گرد اسب افکن و رزم خواه. فردوسی