جدول جو
جدول جو

معنی اره

اره(اِ رَ)
آتش یا آتشدان یا برافروختگی آتش یا شدت آن. (منتهی الارب). آتشکده، نافرمانی کردن، بر نافرمانی برانگیختن. بر نافرمانی داشتن: ارهقه طغیاناً، تکلیف کردن، تکلیف دادن کسی را زائد از طاقت وی. دشوار کردن. (منتهی الارب). بر دشخواری داشتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). درخواستن دشواری. (کنز اللغات) : سلطان بفرمود تا او را بر افلاس داشتند و خطی باباحت خون از وی بازستدند که از صامت و ناطق و قلیل و کثیر او را یساری نیست و دست از ارهاق و تکلیف او بداشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 360). هرگاه که از جانب سلطان در آن معاتبت مبالغه رفتی از وزارت استعفاء خواستی و از شغل تفادی و تبرّا نمودی و رضای بحبس و ارهاق اظهار کردی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 359). شمس المعالی نمیخواست که در بدو معاودت، بر رعیت خویش ارهاقی کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260). سلطان... بفرمود تا دست نهب و غارت و ارهاق و هدم و احراق بدیار و امصار او دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 290) ، تأخیر کردن نماز را بوقت نماز دیگر. (منتهی الارب). تأخیر کردن نماز تا نزدیک گردد بنمازی دیگر. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، شتابانیدن کسی را از نماز. (منتهی الارب) ، رسانیدن. (زوزنی). برسانیدن. دررسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (کشف اللغات) (کنز اللغات). اندررسانیدن. رساندن بحد بلوغ. ببلوغ رسانیدن، شتابیدن. (کشف اللغات). شتاب کردن
لغت نامه دهخدا