جدول جو
جدول جو

معنی اراده

اراده(کَ)
اراده. ارادت. خواستن. (تاج المصادر بیهقی). خواست. خواسته. خواهش. میل. قصد. آهنگ. کام. دهر. (منتهی الارب) : و واقف گردان او را بدرستی اختیار کردنت در آنچه جسته ای آنرا و صواب بودن بآنچه اراده کرده ای. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314).
نه بی ارادت او بر زمین ببارد ابر
نه بی مشیت او بر هوا بجنبد باد.
مسعودسعد.
ای داور زمانه، ملوک زمانه را
جز بر ارادت تو مسیر و مدار نیست.
مسعودسعد.
ارادت من متضمن این رأی نیست. (کلیله و دمنه). زاهدی مهمان پادشاهی بود چون بخوان بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون بنماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او. (گلستان).
گردن او عاشق ارادت دست است
پهلوی او ف تنه ارادت ران است.
(ظاهراًدر صفت اسب).
- اراده کردن، قصد کردن. آهنگ کردن. مقصود داشتن.
لغت نامه دهخدا