تأدیب. (تاج المصادر بیهقی). تعریک. تنبیه کردن. سیاست کردن. مؤاخذه خلاف و گناهی را: وین دو تن دور نگردند ز بام و در ما نکند هیچکس این بی ادبانرا ادبی. منوچهری. ادب آموز گرت می باید که زمانه ترا ادب نکند. ؟ (از مقامات حمیدی). بی محابا همی کند چو خران ادب الکندمان بغیر بزاق. انوری. هرآینه ترا ادب باید کرد. (تجارب السلف). نه امروز است سودای جنون را ریشه در جانم بچوب گل ادب کردی معلم در دبستانم. صائب. - امثال: سگ را پیش یوز ادب کنند. (امثال و حکم دهخدا) ، مقعده. طهارت گاه. مذهب. مرفق. خلا. خلاء. مرحاض. مبال. مستراح. بیت الخلاء. خلاجای. بیت التخلیه. کابینه. آبدست جای. حاجتگاه. حاجت خانه. نهانخانه. مخبره. وضوگاه. مخرءه. آبخانه. مبرز. قدمگاه. تشت خانه. بیت الفراغ. حش ّ. کنیف. متوضا. جائی. سر آب. رجوع به متوضا شود: چند پاس ادب کسی دارد انجمن نیست این ادب خانه. سلیم (از آنندراج). بمتابعت لغت نامه ها آورده شد و معنی شعر مفهوم ما نیست