جدول جو
جدول جو

معنی ادب

ادب(اَ دَب ب)
نعت تفضیلی از دب ّ و دبیب. نرم رونده تر.
- امثال:
ادب ّ من ضیون، الضیون السنّور الذکر و کان القیاس ان یقال ضین و هذا من التصحیح الشاذ و تصغیره ضیین و بعضهم یقول ضییون. قال الشاعر:
ادب ّ باللیل الی جاره.
من ضیون دب ّ الی فرنب.
ادب ّ من قرنبی، هی دویبه شبه الخنفساء. قال الشاعر:
الا یا عباداﷲ قلبی متیم
باحسن من یمشی و اقبحهم بعلا
یدب ّ علی احشائها کل ّ لیله
دبیب القرنبی بات یعلو نقا سهلا.
(مجمعالامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با ادب

ادب

ادب
رفتار پسندیده مطابق با هنجارهای جامعه، خوی خوش، روش مناسب هر کار، تنبیه، مجازات، فرهنگ، فضل و معرفت، ادبیات، تربیت کردن، علمی که با تسلط بر آن شخص می تواند سخن درست و نادرست و خوب و بد را تشخیص دهد. قدما آن را شامل علوم صرف، نحو، لغت، اشتقاق، معانی، بیان، بدیع، عروض و قافیه و بهره یافتن از هر علمی به قدر حاجت دانسته اند
ادب کردن: تنبیه کردن، تربیت کردن
ادب
فرهنگ فارسی عمید