اخکوزنه. گوی گریبان. المک. عروه. دگمه: درّ دری فلک که مهر است اخکوژنۀ کلاه او باد. فریدالدین احول. و رجوع به اخگوژنه و رجوع به المک شود، خالی کردن جائی را، خالی یافتن جائی را، در جای خالی و بی مزاحم افتادن، خلوت کردن با. در خلوت بردن کسی را: اخلاه معه، تهی شکم شدن از طعام، علفناک شدن زمین. با گیاه بسیار شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی) : اخلت الارض، گیاه رویانیدن: اخلی الله الماشیه، رویانید خدای تعالی علف را برای مواشی