جدول جو
جدول جو

معنی اختلاف

اختلاف
نقیض اتفاق. عدم موافقت. ناسازگاری. ناسازواری. با یکدیگر خلاف کردن. (تاج المصادر بیهقی). نزاع. منازعه. تنازع. تجاذب. مجاذبه. تشاجر. مشاجره. شقاق: اختلاف میان ایشان... هرچه ظاهرتر بود. (کلیله و دمنه). اندیشیدم که اگر ازپس چندین اختلاف رای متابعت این طایفه گیرم.... همچنان نادان باشم که آن درد.... (کلیله و دمنه). اختلاف دشمنان پیروزی دیگر است. کس را در اختلاف مذاهب و تنازع مناصب مجال نماند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن بآن، حاجتمند شدن بسوی چیزی یا کسی. نیازمند شدن. لاغر و کم شدن گوشت کسی، لاغر شدن جسم کسی. نزار شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بهم وادوختن. بهم بازدوختن. (تاج المصادر بیهقی) ، سرکه گردیدن عصیر، سرکه ساختن، سرکه انداختن، سست و تباه شدن کار. زیان رسیدن بکارها. نادرست شدن کار. نابسامانی. بی سر و سامانی. بی سامانی. بی نظمی. بی ترتیبی. خلل پذیرفتن. (مؤید). بخلل شدن کاری. (تاج المصادر بیهقی). تباهی، نقصان عقل. آشفتگی فکر. اختلال حواس:
وقت بازی کودکان رازاختلال
می نماید آن خزفها زرّ و مال.
مولوی.
- اختلال بصر، عدم انتظام قوه بینائی.
- اختلال حواس، پراکندگی و پریشانی حواس.
- اختلال دماغ، پریشانی حواس. عدم انتظام اعمال مغز.
- اختلال دماغ داشتن، پریشانی و اختلال حواس داشتن. رجوع به خبط شود.
- اختلال عقل، عدم انتظام اعمال مغز. دیوانگی
لغت نامه دهخدا