کسی که مرگش فرارسیده باشد. اجل گشته، اجلاب الدّم، خشک گردیدن خون، اجلاب الجرح، پوست فراهم آوردن جراحت و به شدن. (منتهی الارب) ، یاری دادن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، اجلب العوذه، در چرم دوخت تعویذ را، اجلاب ابل، نر زادن شتران، خداوند شتران نر شدن. (تاج المصادر) ، ترسانیدن. (منتهی الارب) ، اجلب القتب، بچرم خام پوشانید پالان را تا خشک گردید. (منتهی الارب). پوست بر پالان یا زین کردن. (زوزنی) ، اجلاب فرس، بانگ زدن بر اسب وقت دوانیدن تا درگذرد. زجر کردن اسب. (منتهی الارب). بانگ بر ستور زدن تا سبقت گیرد. (تاج المصادر) ، حیله کردن برای اهل خود و کسب کردن. (منتهی الارب) ، فراهم کردن گروهی و بانگ کردن آنها. گرد کردن