راتبه خوار. موظّف: به این دونان که اجری خوار دهرند فروناید سر، ارباب همم را. شفائی. و گاه در شعر بتخفیف جری خوار آید: مهمان و جری خوار قصر اویند هم قیصر و هم امیر دیلم (کذا). ناصرخسرو. اجری خوار، ضدّ چته و باشی بوزوق و سرآزاد و چریک: نه سرآزادم و نه اجری خوار پس نه از لشکرم نه از حشرم. مسعودسعد، اجزی کذا عن کذا، نائب غیر و کافی کسی شد. (منتهی الارب). کفایت کردن. (تاج المصادر) ، بی نیاز کردن از... (منتهی الارب) (زوزنی) ، بی نیاز شدن. (منتهی الارب). بسنده بودن. (تاج المصادر). بس شدن. (وطواط) ، بسنده کنانیدن: اجزاء الابل بالرطب عن الماء، بسنده کنانید شتران را از آب بعلف. (منتهی الارب) ، دختر زادن (زن). (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، اجزاء الخاتم فی الاصبع، داخل کردن انگشتری در انگشت. (منتهی الارب) ، پیچیده گیاه شدن چراگاه، حق گذاردن. مکافات کردن از چیزی. (منتهی الارب). جزا دادن، جزو جزو کردن. (وطواط) ، جزیه دادن