جدول جو
جدول جو

معنی اثیر

اثیر(اَ)
از یونانی اثر و لاتینی ای ثر، کرۀ نار که بالای کرۀ هواست. فلک الدنیا. فلک الافلاک. (شعوری از محمودی). سایلی رقیق و تنک، بی وزن، که طبق عقیدۀ قدما فضای فوق هوای کرۀ زمین را فرا گرفته است. اتر:
یکی آتشی داند اندر هوا
بفرمان یزدان فرمانروا
که دانای هندوش خواند اثیر
سخنهای چرب آرد ودلپذیر.
فردوسی.
اثیر و پس هوا پس آب و پس خاک
که زادستند این هر چار ز افلاک.
ناصرخسرو.
همیشه تا نبود خاک را فروغ اثیر
همیشه تا نبود ماه را علوّ زحل.
مسعودسعد.
نه نه که گر فلک بودم بوته
و آتش بود اثیر نه بگدازم.
مسعودسعد.
به تیره ابر و به روشن اثیر در حرکت
ز تیغ و تیرش آموختند برق وسحاب.
مسعودسعد.
تا طبعها مراتب دارند مختلف
آبست بر زمین و اثیرست بر هوا.
مسعودسعد.
ز جرم جرم نماند اثر برحمت تو
اگر بود ز ثری جرم تا اثیر مرا.
سوزنی.
تف ّ سعیر در نظر هیبت تو هست
چونانکه هست تف ّ اثیر اندر آسمان.
سوزنی.
آن صانعی که هست ز تأثیر صنع او
چندین هزار شمع دل افروز در اثیر.
سوزنی.
آب او آتش از اثیر انگیز.
نظامی.
گرمی تن را همی خواند اثیر
که ز ناری راه اصل خویش گیر.
مولوی.
همچو آن مستی که پرّد بر اثیر
مه کنارش گیرد و گوید که گیر.
مولوی.
عین آتش در اثیر آمد یقین
پرتو سایه ی ویست اندر زمین.
مولوی.
آدمی بر قدر یک طشت خمیر
برفزود از آسمان و از اثیر.
مولوی.
لیک شمسی که از او شد هست اثیر
نبودش در ذهن و در خارج نظیر.
مولوی.
اوج تو در حضیض و هوای تو در هبوط
وضع تو بر اثیر وبخارت بر آسمان.
خواجوی کرمانی.
آفتابی ز علم روشن تر
نیست، بی علم روزگار مبر
گر نخواهی تو نورعلم اندوخت
بتنور اثیر خواهی سوخت.
اوحدی مراغه ای.
- چرخ اثیر، فلک نار. کرۀ آتش:
بچاه اندرون بودم آن روز من
برآوردم ایزد بچرخ اثیر.
ناصرخسرو.
همت او که با فلک تدویر و چرخ اثیر برابری میکرد بدست تقدیر زبون شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا