ابن رشدین کاتب، مکنی به ابی علی. یکی از ائمۀ کتاب و ماهر در سائر آداب است. او صحبت متنبی را دریافته و شعر او را روایت کرده است و وی را معانی جیدی است. ثعالبی گوید:محمد بن عمر الزاهر این اشعار را از وی انشاد کرد: قل لمولای منعما لم صرمت المتیما انت اعطشتنی الی- -ک و ابکیتنی دما فاذا شئت ان تری عاشقاً میتاً ظما فأدر فی ّ ناظری -ک تجدنی توهما. روزی ابن ابی الزلازل به زیارت وی شد و او را به خانه نیافت، پس رقعه ای بنوشت و از طاق به خانه افکند و نام خویش بنگاشت. چون صالح بیامد و نام وی بدید و رقعه را بیافت و دانست که او را بر انقطاع از وی عتاب کرده است دروقت به خانه او شد و او به خانه نبود، پس نام خود بر در خانه او نوشت و رقعه ای به خانه افکند که در آن این قطعه بود: قد و من خصنی بودک اذکی طول شوقی الیک فی القلب نارا سرت فیه تلقاء داری قصداً فاذا النور قد تغشی الدیارا... چون ابن ابی الزلازل این رقعه بدید این ابیات بدو نوشت: بأبی انت سابق لایجاری قاده نحوی اشتیاق فزارا عاقنی الحظ ان اراه و ان نق ضی عند اجتماعنا الاوطارا. (یتیمهالدهر ج 1 صص 317- 319). و نیز ثعالبی گوید قائد ابوتمیم سلیمان بن جعفر صالح بن رشدین را نامه کرد و او را به شراب خواند. وی نپذیرفت و این ابیات بدو فرستاد: یا ایها القائد الجلیل و من اصبح بالمکرمات یفتخر آلیت لااشرب المدام و ان کانت ذنوب المدام تغتفر یکفی اخا العقل ان سورتها تجنی علی عقله و یعتذر. و قائد این ابیات در پاسخ او نوشت: اباعلی حاشاک یا أملی من أن اراک الغداه تعتذر قلبی اذا غبت ساعه قلق یکاد شوقاً الیک یستعر فسر الینا فوقتنا حسن ساعد فیه السحاب و المطر. (یتیمهالدهر ج 1 صص 319- 320). و هم ثعالبی از وی آرد که با قائد ابوتمیم در ضیعه ای ازآن او بودیم، چون شراب در ما اثر کرد به کنیز وی عبده نام که بدانجا رفت و آمد داشت نگریستم و شرابم بر آن واداشت که رقعه ای برگرفتم و بنوشتم: صالح لایزال یطلب عبده من کریم یصفی الاخلاء وده قد بثثت الغداه و جدی و حبی من ولی یولی لمولاه مجده فاذا شئت ان اری لک عبداً فتفضل اباتمیم بعبده. چون نامه برگرفت و بخواند خاموش شد. من بترسیدم و با او به می گساری پرداختم، سپس به خانه ای شدم که برای من پرداخته بود، در وقت کنیزک بیامد، جامه ای گرانبها و نیکو پوشیده و درجی همراه داشت که در آن طیب بسیار بود و رقعه ای که این ابیات در آن نوشته بود: قد بعثنا اباعلی بعبده و قضینا بذاک حق الموده و حمدناک اذ خطبت الینا اسئل الله أن یهنیک حمده فخذنها فانت اکرم کفو و هی ما عشت کاسمها لک عبده. و خادمی که همراه کنیزک بودگفت مولای من می فرماید: بامداد از خانه بیرون مرو تاکس نزد تو فرستم و چون بامداد شد، قائد ابوتمیم با کنیزکان مغنیه و طباخ و طعام فراوان و شراب به خانه من آمد و تا شب به خوردن و می گساری پرداختیم و او خرسند به خانه خود بازگشت. (یتیمهالدهر صص 319- 320)