جدول جو
جدول جو

معنی ابومنصور طوسی

ابومنصور طوسی
(اَ مَ)
ابن عبدالرزاق طوسی. از بزرگزادگان طوس. او در حدود 335 هجری قمری یا کمی پیش از آن از جانب ابوعلی احمد بن محمد بن مظفر بن محتاج چغانی سپهسالار خراسان حکمرانی طوس داشت و در همین سال آنگاه که ابوعلی بر پادشاه سامانی طغیان کرد، ابومنصور جانب بوعلی گرفت و آنگاه که ابوعلی بجانب مرو لشکر کشید ابومنصور را بجای خویش سپاهسالاری خراسان داد و ابومنصور از عمال سامانی در جنگ شکست یافت و چندی در آذربایجان و ری متواری میزیست و در آخر بپادشاه سامانی پیوست و در جمادی الاّخر 349 کرتی دیگر از جانب ابوالفوارس عبدالملک بن نوح سامانی رتبت سپهسالاری خراسان یافت لکن در ذی حجۀ همین سال معزول شده و البتکین بجای او منصوب گشت و بازالبتکین در 350 هجری قمری معزول شد و سپهسالاری خراسان ابومنصور دادند و در این وقت او در صدد ائتلاف با رکن الدوله حسن دیلمی برآمد و وی را بگرگان خواند وشمگیربن زیار از این معنی آگاه شد و هزار دینار یوحنّاء طبیب را فرستاد و بومنصور را بزهر در ذی حجۀ 350 بکشت. آقای سید حسن تقی زاده در مقاله ای (شاهنامه و فردوسی) نوشته اند: معروفترین و مهمترین شاهنامه های فارسی یا شاهنامۀ علی الاطلاق همانا شاهنامۀ بزرگی بوده که در نیمۀ اوّل قرن چهارم در شهر طوس از بلاد خراسان بحکم و در تحت نظارت فرمانروای آن خطه ابومنصور محمد بن عبدالرزاق بن عبدالله بن فرّخ طوسی و برای او تألیف شده و در اندک زمان اشتهار یافته بود و دقیقی و بعد فردوسی بنظم آن کمر همت بستند. در باب این شاهنامه که بموضوع ما مستقیماً ارتباط دارد قدری مشروحتر سخن خواهیم راند. از تاریخ تألیف و احوال بانی این کتاب خیلی کم معلومات در دست است و ما از این شاهنامه فقط از دو مأخذ اطلاع داریم یکی دیباچه های شاهنامۀ فردوسی است که به اسم دیباچۀ قدیم و دیباچۀ بایسنقری معروفند و دیگری کتاب الاّثارالباقیۀ بیرونی است. در کتاب بیرونی در دو جا ذکر این شاهنامه شده یکی در مورد نسب اسکندر و نسب سازی ایرانیان بر او که وی را از نسل دارا پادشاه ایران فرض میکنند و بیرونی در ردّ و ابطال اینگونه نسب سازیهای متعصبانه دامنۀ سخن را دورتر برده و گوید: بلی دشمنان در طعن به انساب و عیبجوئی بعرض و ناموس اصرار و حرصی دارند چنانکه هواخواهان و طرفگیران در نیکو ساختن بدها و جلوگیری از عیب و خلل و نسبت بخوبی اصرار دارند و اغلب این اصرار آنها را وادار میکند که احادیثی جعل کنند که باعث ستایش شود و یا نسبی بسازند که بدودمانهای شریف برساند چنانکه برای پسر عبدالرزاق طوسی در شاهنامه نسبنامه ای جعل کرده اند که نسب او را بمنوچهر میرساند مورد دوّم در ضمن ثبت جدول اسامی و مدّت سلطنت ملوک اشکانی است که بیرونی اقوال مختلفه را درآن باب ذکر نموده و پنج جدول مختلف درج کرده. بعد از ذکر چهار جدول مختلف بیرونی گوید: و تواریخ این قسم دوّم را در کتاب شاهنامه ای که برای ابومنصور بن عبدالرّزاق پرداخته شده پیدا کردیم بقراری که در این جدول ثبت نمودیم... و پشت سر این جمله جدول مذکور را بنقل از شاهنامۀ مزبور درج میکند. هر دو دیباچه شاهنامۀ فردوسی که ما از آنها جداگانه حرف خواهیم زد نیز صریحاً ذکر کرده اند که اصل شاهنامۀ فردوسی همان شاهنامۀ منثوری است که بحکم ابومنصور عبدالرّزاق و به اهتمام و مباشرت کدخدای او یا وکیل امورات پدرش ابومنصور بن احمد (یا محمّد) بن عبدالله بن جعفر بن فرّخ زاد (یا سعود) بن منصور معمری و بدستیاری چهارنفر یا بیشتر دانشمندان و ارباب خبر و سیر ایرانی و ظاهراً زردشتی (و شاید موبدان) تألیف و پرداخته شده. در مقدمۀ قدیم شاهنامه (که به احتمال قوی قسمتی از آن از عین متن اصلی شاهنامه ابومنصوری است که در این مقدمه داخل شده نسب مجعول ابومنصور بن عبدالرّزاق که بیرونی از آن حرف میزند عیناً تا منوچهر و بالاتر از آن تا کیومرث درج است و همچنین نسب ابومنصوری معمری تا ((کنارنک پسر سرهنگ پرویز)). اسم این ابومنصور به ظن قوی محمد است یعنی از جملۀ اولاد عبدالرزاق طوسی که محمد و رافع و احمد بوده اند آنکه بانی کتاب شاهنامه و مکنی به ابومنصور بود همان محمد بوده که والی طوس بود زیرا که وی ظاهراً بزرگترین و بهرحال در منصب و مقام عالی ترین برادران بوده. مشارالیه ظاهراً از اوایل قرن چهارم در طوس مقام مهم داشته و حتی محتمل است پدرش نیزاز اعیان و امراء طوس بوده و پیش از سنۀ 334 هجری قمری از طرف ابوعلی احمد بن محمد بن مظفر بن محتاج چغانی (که از سنۀ 327 به این طرف از طرف سلاطین سامانی والی و سپهسالار خراسان بود) عامل طوس بوده. و اگر چه اولین بار که در کتب تاریخ ذکری از وی بنظر رسیده درسنۀ 335 است و بواسطۀ یاغی شدن ابوعلی چغانی به امیر نوح بن نصر سامانی وی نیز داخل در ف تنه خراسان که از آنجا برخاست میشود ولی شکی نیست که مدتی پیش ازآن تاریخ در کار و دارای مقامی بوده است چه اولاً ابن الاثیر در آغاز کار او صریح گوید: که وی ابتدا از طرف ابوعلی چغانی حاکم طوس و مضافات آن بوده و ثانیاً بقول ثعالبی در یتیمهالدهر ابوعلی دامغانی وزیر امیرنوح بن منصور سامانی (366- 387) که در سنۀ 377 بمنصب وزارت رسید و اندکی بعد (ظاهراً در سنۀ 378) معزول شد در جوانی پیش محمد بن عبدالرزاق و از منشیان اوبوده بعد در دربار بخارا مستقر شد و بدفعات رئیس دیوان رسائل و بکرات وزیر شد و گوید: وی پنجاه سال بلاانقطاع در خدمت و متصدی مشاغل دولتی سامانیان بوده بطوریکه در بارۀ طول مدت خدمت او شعرها گفتند مبنی براینکه عزل برای مأمورین دولت مانند حیض است برای زنها و چنانکه زن بعد از پنجاه سالگی دیگر یائسه میشود ابوعلی دامغانی نیز از عزل آسوده شد و چون مشارالیه در حدود سنۀ 382 از رتبۀ وزارت معزول شد لهذا باید اقلاً از سنۀ 332 به این طرف و بلکه پیشتر از آن در دربار سامانیان مشغول خدمت بوده و مدتی پیش از آن منشی محمد بن عبدالرزاق بوده باشد. چون ابوعلی احمد بن ابی بکر محمد بن مظفر بن محتاج چغانی والی و سپهسالار خراسان از طرف امرای سامانی در سنۀ 334 یاغی شد محمد بن عبدالرزاق نیز که ظاهراً از طرف وی حاکم طوس بود بدو ملحق شد. ابوعلی در محرم سنۀ 335 هجری قمری وارد نیشابور شد که آنوقت مرکزایالت خراسان بود و در ربیعالأول آن سال بسوی مرو حرکت کرد که امیر نوح بن نصر سامانی آنجا بود و در جمادی الاولی مرو را از وی بگرفت و در جمادی الاّخره بخارا را نیز که پایتخت بود بگرفت، در موقع حرکت از نیشابور آنجا را به محمد بن عبدالرزاق سپرده و ویرا جانشین خود کرد. پس وی آنجا بحالت یاغی گری بود تا وقتی که درسنۀ 336 امیر نوح منصور بن قراتکین سپهسالار جدید خراسان و وشمگیربن زیار را که به امیرنوح پناه آورده بود مأمور دفع وی ساخت. آنها با قشون روی به نیشابورآوردند و محمد بجرجان فرار کرده و برکن الدولۀ دیلمی پناه برد و او ویرا بری خواند. منصور بن قراتکین بطوس هجوم برده و برادران محمد را که رافع بن عبدالرزاق و احمد باشند در قلعۀ شمیلان محاصره کرد بعد از آنجا بقلعۀ درک در سه فرسخی آنجا گریختند و در آنجا نیز محاصره شدند و پس از چند روز جنگ احمد بن عبدالرزاق با جماعتی از خویشاوندان و بنی اعمام خود امان خواست و رافع باز فرار کرد و قلعه تسلیم شد. عیال و مادرمحمد بن عبدالرزاق را به بخارا فرستادند. خود محمد در ری بود تا وقتی که رکن الدوله در سنۀ 337 بجنگ مرزبان بن محمد بن مسافر حکمران آذربایجان رفت ویرا نیز با خود بدانجا برد و پس از مغلوب شدن مرزبان محمد بن عبدالرزاق در آذربایجان مانده و قوت گرفت و تسلط پیداکرد ولی در سنۀ 338 باز به ری برگشت و با امیر نوح مکاتبه کرده و هدایا فرستاد تا از سر تقصیر او گذشت و در اوائل سال 339 بطوس برگشت و ظاهراً بواسطۀ همین دوستی و ارتباط با رکن الدوله بود که بعدها می بینیم در سنۀ 342 در موقع صلح میان ابوعلی چغانی سپهسالار خراسان و رکن الدوله (در حدود ماه شعبان) در سفارتی که از اردوی خراسان پیش رکن الدوله برای صلح رفت محمد بن عبدالرزاق مشاور بود. در سنۀ 349 بازمحمد بن عبدالرزاق در جرجان با رکن الدوله ملاقات کرده و مال هنگفتی از او گرفت و بالاخره در سنۀ 351 پس از معزول شدن آلپتکین از حکمرانی و سپهسالاری خراسان و یاغی گری وی و جنگ او با قشون امیر منصور بن نوح در ربیع الاول آن سال و اعراض او و رفتنش بغزنه منصب او یعنی سپهسالاری خراسان که بزرگترین مناصب سلطنت سامانیان بود بمحمد بن عبدالرزاق واگذار شد و ظاهراً بقای وی در این منصب (و شاید در حیات نیز) طولی نکشیده زیرا که کمی بعد از آن ابوالحسن محمد بن ابراهیم بن سیمجور را در این مسند می بینیم و به احتمال خیلی قوی میتوانیم حدس بزنیم که محمد بن عبدالرزاق در همان اوقات درگذشته زیرا که هیچیک از سرداران بزرگ سامانی نبود که در موقعخدمت یا پس از عزلش متصل اخباری از او دیده نشود.
مقدسی در احسن التقاسیم گوید که مسجد جامع طابران را (که یکی از قصبات طوس بود) ابن عبدالرزاق مزین گردانیده در سنۀ 371 در موقع یاغی گری حسام الدوله ابوالعباس تاش که سپهسالار و والی خراسان بود و امیر نوح بن منصور سامانی او را معزول کرد نیز (بقول تاریخ یمینی) یکی از سرداران خراسان موسوم به ابومحمدعبدالله بن عبدالرزاق که از معارف لشکر خراسان بود بدو پیوست و با ابوالحسن سیمجور جنگ کرد و دور نیست که همین عبدالله نیز یکی از برادران کوچک ابومنصور ما بوده باشد. ظاهراً مسلّم است که بانی شاهنامه همین محمد بن عبدالرزاق است نه برادرش احمد چنانکه بعضی گمان کرده اند چه علاوه بر مقام بزرگ اولی که مناسبت با این کار مهم دارد خود فردوسی وی را ((سپهبد)) میخواند که بمعنی همان صاحب الجیش است که در عهد سامانیان بزرگترین منصب دولتی بود. مقدمۀ بایسنقری وی را بلقب ((معتمدالملک)) مینامد و این نوع لقب در آن زمان اگرچه دربادی نظر بعید می آید ولی بنظر نگارنده ممکن بلکه محتمل است چنانکه اغلب بزرگان و امرای عهد سامانیان و آل بویه از این نوع لقبها داشتند. مقدمۀ قدیم شاهنامه (غیر بایسنقری) اصلاً نسبت بنای شاهنامه را به امیرعبدالرزاق (پدر ابومنصور) میدهد و اگر ذکر این اسم بطور نسبت پدر که در فارسی سابقاً معمول بوده نباشد در آن صورت این هم یک روایت دیگری در بنای شاهنامه میشود. اما تاریخ تألیف این شاهنامه در نسخه های مختلفۀ دیباچۀ قدیم و دیباچۀ بایسنقری به اختلاف ذکرشده: سنۀ 306 و 336 و 346 و 360. تاریخ اولی و آخری ابعد احتمالات است چه اولی هم از زمان حکومت و امارت ابومنصور جلوتر است و هم ظهور اینگونه تألیفات فارسی در آن زمان بعید است خصوصاً که تألیف شاهنامه را در مقدمۀ قدیم شاهنامه بعد از ترجمه کلیله ودمنه به امر نصر بن احمد سامانی میگذارد. در سنۀ 360 هم به اغلب احتمال ابومنصور درگذشته بود و یا اقلاً تسلط و اقتداری نداشته و خراسان در زیر حکم ابوالحسن سیمجور بود. سنه 336 هجری قمری را نیز باید رد کنیم چه در همان سال ابومنصور یاغی ودر جنگ و بالاخره فراری بود پس نزدیکترین احتمالات بعقل همانا سنۀ 346 است که درنسخۀ قدیم شاهنامۀ لندن که دیباچۀ قدیم را دارد همین تاریخ بکلمات (نه به ارقام) ذکر شده.
بانی این شاهنامه ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی و مباشر جمع و تألیف آن پیشکار پدر وی ابومنصور معمری یا سعود بن منصور معمری و مؤلفین مستقیم آن چند نفر زردشتی عالم و پهلوی دان از مؤبدان و دهقانان بودند که اسامی چهار نفر آنها باز در مقدمۀ شاهنامه ذکر شده اولی ساح یا سیاح پسر خراسان از هرات، دوم یزدانداذ پسر شاهپور از سیستان، سوم ماهوی خورشیذ پسر بهرام از شهر شاپور (در فارس) ، چهارم شاذان پسر برزین از طوس. اسم این مؤلف اخیر صریحاً در شاهنامۀ فردوسی آمده و آن در باب داستان آوردن کتاب کلیله ودمنه از هند به ایران است که مأخذ روایت در این باب همین شاذان است. ماهوی را هم نولدکه حدس زده که شاید همان شاهوی پیر است که در فردوسی مأخذ روایت قصۀ آوردن شطرنج است و یکی از دو لفظ ماهوی و شاهوی تصحیف دیگری است. شاید یکی از مؤلفین یا مآخذ روایت شاهنامۀ منثور هم آزاد سرونامی بوده بقول فردوسی در مرو در پیش احمد بن سهل بوده و نسخۀ خداینامه را داشته و به اخبار ایران قدیم احاطه داشته و نسب خود را بسام نریمان میرسانیده و ظاهراًدر سن پیری مأخذ روایت داستان مرگ رستم در شاهنامۀ منثور شده احمد بن سهل بن هاشم بن ولیدبن جبله (یا حمله) بن کامگار از سرداران بزرگ سامانیان بوده و از سنۀ 269 تا سنۀ 307 هجری قمری اسم او و برادرهای او بسمت سرداری و مرزبانی مرو در تواریخ دیده میشود و در سنۀ 307 در بخارا در حبس وفات یافت و قطعاً مقصود فردوسی از احمد سهل همین شخص است. اگرچه یک بیت دیگر فردوسی که در همان موقع روایت از آزادسرو می آید بر حسب ظاهر منافی این فقره است زیرا در آنجا لفظ ((سهل ماهان بمرو)) موهم این است که مقصود وی احمد بن سهل بن ماهان است در صورتی که سردار معروف مزبور احمد بن سهل بن هاشم بوده ولی وقتی که دقت در مضمون بیت بشود واضح خواهد شد که ابداً این بیت ربطی به احمد بن سهل ندارد. ماهان ظاهراً یکی از محلات یا قسمتهای معروف شهر مرو بوده که به بنی ماهان نسبت داده میشده و عبارت نسخۀ قدیم شاهنامۀ لندن چنین است ((چراغ صف صدر ماهان بمرو)) که معنی واضح میشود. با وجود قرائن و بلکه دلائل واضح بر اینکه ((نامه خسروان)) و ((دفتر)) یا شاهنامه ای که مأخذ فردوسی بوده و آنرا برشتۀ نظم کشیده همان شاهنامۀ ابومنصوری بوده باز یک اشکال مهمی در مسئله باقیست وآن عدم توافق بین جدول سلاطین اشکانی است که بیرونی بنقل از شاهنامه (معمول لابی منصور بن عبدالرزاق) در کتاب ((الاّثارالباقیه)) درج کرده و آنچه در شاهنامۀ فردوسی آمده که نه در اسامی و نه در عدد سلاطین مطابقت دارد علاوه بر این در جدول شاهنامۀ فردوسی هیچ چیزغیر از اسامی نه نفر از سلاطین اشکانی ذکر نشده و فقط مدّت سلطنت همه آنها را دویست سال ذکر کرده و مختصر اشاره بدان ها از قول و روایت دهقان شهر چاچ کرده و گذشته و در ختم کلام چنین گفته:
چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان
نگوید جهاندیده تاریخشان
از ایشان بجز نام نشنیده ام
نه در نامه ٔخسروان دیده ام.
در صورتی که در شاهنامۀ ابومنصوری (از قرار نقل بیرونی) اسامی یازده نفر سلاطین اشکانی بترتیب و با ذکر مدّت سلطنت هر کدام از آنها آمده و مجموع مدت سلطنت همه آنها دویست و شصت و شش سال ذکر شده و هم خود اسامی و هم تقدیر و تأخیر آنها بکلی با روایت فردوسی مخالف است. پس اگر مدّت سلطنت هر پادشاهی بتفصیل در شاهنامۀ اصلی بوده چگونه فردوسی که آنرا بنظم درآورده و یا اقلاً آن کتاب مأخذ اساسی او بوده میگوید ((نه در نامۀ خسروان دیده ام)) ؟ در حل ّ این اشکال چیزی که بخاطر می آید آن است که بگوئیم فردوسی در جزئیات تاریخ تحت اللفظ پیروی شاهنامۀ منثور فارسی را نکرده و مأخذهای دیگر هم در دست داشته و مخصوصاً در مثل این مورد که روایات قدیمه به اعلی درجه با هم اختلاف دارند و حتّی توان گفت دو روایت مستقل نیست که با هم موافق باشد بهیچوجه لازم ندیده روایت آن کتاب فارسی را پیروی کند و خواسته به اختصار از این باب تاریخ که در نظر او ایام تنزل قدرت ایران بوده بگذرد و نیز مقصود او از نشنیدن چیزی از اشکانیان داستانها و وقایع تاریخی عهد آنها بوده که چیزی قابل داستان سرائی نبوده نه مدت سلطنت هر کدام از آنان که در نظر وی و ازحیث مناسبت بموضوع او مطلب جزئی بوده و در داستان بزرگ ایران اهمیتی نداشته. مخصوصاً جدول اشکانیان و عدد و اسامی و مدت سلطنت آنها بقدری در مآخذ مختلفه مخالف و متباین با هم است که حتی اغلب کتبی که در سایر وقایع عادهً یک مأخذ معین داشته اند چون به این باب رسیده اند مأخذ خود را کنار گذاشته و خود در میان روایات اجتهاد کرده و یک روایت دیگری برداشته و ذکر کرده اند. نگارندۀ این سطور از کتب متقدمین و مآخذ مختلفه 17 روایت و جدول جداگانه و مستقل در فهرست سلاطین اشکانیان جمع کرده ام و در مقام مقابلۀ آنها با همدیگر دو جدول را عین همدیگر نیافتم. در مقابل این شبهۀ ضعیف قرائن صریحۀ دیگری بر عین همدیگر و یکی بودن شاهنامۀ ابومنصوری ومأخذ فردوسی در دست داریم. علاوه بر اینکه نسب مجعولی که بیرونی ذکر از آن میکند که ابن عبدالرّزاق در شاهنامه برای خود ساخته (یعنی برای او افتعال کرده اند) در مقدمۀ قدیم شاهنامۀ فردوسی (که به اغلب احتمال مدّت قلیلی بعد از تألیف شاهنامۀ فردوسی نوشته شده و دارای قسمتی از عین متن اصلی دیباچۀ شاهنامه ٔابومنصوری است.) عیناً با نسب نامۀ ابومنصور معمری درج است، اگر دقتی در مقدمه ای که خود فردوسی بشاهنامه کرده و در آن مروری بدقت بنمائیم تا اندازه ای این مطلب روشن تر میشود چنانکه فردوسی گوید:
یکی نامه بد از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان
پراکنده در دست هر موبدی
از او بهره ای برده هر بخردی.
که مقصود خداینامه است که از زمان قدیم مانده بوده ولی چنانکه از مأخذ دیگر نیز تأییدشده تمام آن پیدا نمی شده و فقط در دست هر موبدی قسمتی از آن باقی بوده و ابومنصور همت بر جمع همه این اجزا متفرقه و تکمیل کتاب گماشت و موبدان را از اطراف و اکناف جمعآوری کرد چنانکه فردوسی گفته:
یکی پهلوان بود دهقان نژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد
که مقصود همان ابومنصور است که نسب خود را بمنوچهر میرسانید و خود را از اولاد سلاطین ایران قلمداد میکرد و بواسطۀ همان نسب جعلی که بر خود می بست بخیال جمع و احیای تواریخ ملوک ایران افتاده و در پی گرد آوردن و تحقیق آنها بود چنانکه گفته:
پژوهندۀ روزگار نخست
گذشته سخنها همه بازجست.
و بگرد آوردن او مؤبدان را از هر نقطه در طوس مانند شاهوی و یزدانداد و غیره اشاره میکند به این بیت که گوید:
زهر کشوری موبدی سالخورد
بیاورد کین نامه را گرد کرد.
و پس از آنکه:
بگفتند پیشش یکایک مهان
سخنهای شاهان و گشت جهان.
حکم بتألیف شاهنامه دادو:
چوبشنید از ایشان سپهبد سخن
یکی نامور نامه افکند بن
از این دو بیت اخیر میشود استنباط کرد که اولاً شاید خود این موبدان شاهنامه را تألیف نکرده اند بلکه آنها نقل شفاهی از محفوظات و روایات سینه بسینۀ خود یا ترجمه از پهلوی کرده و کسی دیگر یا کسان دیگر (ابومنصور معمری یا ابوعلی بلخی یا دیگری) تألیف کرده و از کلمه ((سپهبد)) میشود بطور قطع گفت که بانی شاهنامه همان محمد بن عبدالرزاق بود نه برادرش احمد که چنانکه در بعض نسخه ها آمده، زیرا که فقط محمد بود که سپهبد و صاحب الجیش خراسان بوده از کلمه ((مهان)) توان حدس زد که علاوه بر مؤبدان، بزرگان و دهاقین هم در جمع حکایات و روایات کمک کرده اند چنانکه فردوسی نیز همیشه از ((دهقان)))) نقل میکند (اگر مقصود دهقان دانشور مؤلف خداینامه نباشد) و عبارت ((سخنهای شاهان)) را میشود اشاره بخطب و وصایا و اندرز و حکمت سلاطین دانست که علاوه بر داستان و تاریخ اینگونه مطالب هم جمعآوری شده بودو اینکه فردوسی گوید:
چو از دفتر این داستانها بسی
همی خواند خواننده بر هرکسی.
قرینۀ آن است که پیش از نظم دقیقی شاهنامه را که ظاهراً بین سنۀ 360 و 370 ه. ق. وقوع یافته مدّتها بوده که شاهنامۀ منثور قدیم نقل مجالس و ورد محافل بوده و این فقره دلیل آن میشود که بر خلاف ادّعای بعضی نسخه ها آن شاهنامه در سنه 360 تألیف نشده بلکه خیلی پیش از آن تاریخ تألیف شده بود. لفظ ((دفتر)) نیز همه جا در شاهنامۀ فردوسی اشاره به همان شاهنامۀ منثور است -انتهی. رجوع به مقالۀ شاهنامه و فردوسی در کتاب هزارۀ فردوسی چ وزارت فرهنگ صص 56- 63 شود. علامۀ قزوینی در مقاله مقدمۀ قدیم شاهنامه آورده است: اکنون ببینیم این ابومنصور بن عبدالرزاق طوسی کیست، در مآخذ ثلثۀ مذکوره یعنی آثارالباقیه و مقدمۀ قدیم و جدید شاهنامه که اشاره بفراهم آوردن شاهنامه ای برای ابومنصور مذکور کرده اند ابداً متعرض ترجمه حال او و شرح سوانح زندگی اوبهیچوجه من الوجوه نشده اند تا هویت او کمابیش معلوم شود ولی در بعضی کتب تواریخ و ادب و غیره مانند زین الاخبار گردیزی و تاریخ بخارای نرشخی و یتیمهالدهر ثعالبی و احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم مقدسی و کامل ابن الاثیر در ضمن نقل حوادثی که در خراسان مابین سنوات 330- 350 هجری قمری واقع شده مکرراً نام شخصی از اعیان معاریف دولت سامانیان موسوم به ابومنصور محمد بن عبدالرزاق که ابتدا حاکم طوس و نیشابور بوده و سپس در سنۀ 349 و 350 دو مرتبه به سپهسالاری کل ّ ولایات خراسان که از اعظم مناصب دولت سامانیه بوده نایل گردیده و بالاخره در سنۀ 351 مسموم و مقتول شده بمیان می آید که از نام و نسب و کنیۀ او و محل اقامت او و عصر او و سایر خصوصیات او قطع و یقین حاصل میشود که این ابومنصور محمد بن عبدالرزاق با آن ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی مذکور در آثارالباقیه و در مقدمۀ شاهنامه که بفرمان او در سنۀ 346 شاهنامۀ نثری جمع کرده اند یکی است چه کسی که در سنۀ 346 (که تاریخ تألیف شاهنامۀ نثر ابومنصوری است بتصریح مقدمه) در حیات باشد و در طوس باشد و با دستگاه تمام از پادشاهی و ساز مهتران در آنجا زیست نماید و مانند ملوک و سلاطین دستوری (یعنی وزیری) داشته باشد و نام و نسب او نیز ابومنصور محمد بن عبدالرزاق باشد هیچکس دیگر نمیتواند باشد جز همان شخص معروف تاریخی سابق الذکر متوفی در سنه 351 که کتب تواریخ مشحون از عظایم اعمال اوست و احتمال تعدّد شخصین یعنی وجود داشتن دو ابومنصورمحمد بن عبدالرزاق با توارد در جمیع خصوصیات مذکوره از اسم و کنیه و نام پدر و مکان و زمان و غیره را کسی نمیتواند بدهد مگر آنکه غرضش مکابره باشد. حال که هویت ابومنصور محمد بن عبدالرزاق که شاهنامۀ نثر را بفرمان او جمع کرده اند معلوم گشت و دانسته شد که او یکی از معاریف رجال تاریخی قرن چهارم است و چون کتب تواریخ و ادب که ذکری از او کرده اند و به اسامی آنهاقبلاً اشاره کردیم در محل دسترس عموم میباشد بنابراین دیگر لازم نمیدانیم که مسطورات آنها را در اینجا تکرار کنیم و خوانندگان را که طالب اطلاع از جزئیات احوال او بطور تفصیل باشند حواله بکتب مذکوره میدهیم و بمطلب خود که صحبت از شاهنامۀ ابومنصوری باشد باز میگردیم. مکرر گفتیم که بنحو قطع و یقین، چنانکه صریح مقدمۀ قدیم شاهنامه است، این شاهنامه ابومنصوری بنثر بوده است نه بنظم و نیز بظن ّ بسیار قوی چنانکه باز صریح همان مقدمه است همین شاهنامۀ ابومنصوری بوده است که فردوسی علیه الرحمه آنرا در سلک نظم کشیده وشاهنامۀ معروف خود را (به استثنای مقدار قلیلی از آن که دقیقی سابقاً بنظم درآورده بوده) از آن ساخته است نه شاهنامۀ دیگری علی ای تقدیر خواه مأخذ نظم فردوسی این شاهنامۀ ابومنصوری بوده است یا یکی از شاهنامه های متفرقۀ دیگر قبل از آنکه شاهنامۀ فردوسی روی کار بیاید سایر شاهنامه ها لابد کمابیش مابین مردم معروف و در محل دسترس عموم بوده اند زیرا که می بینیم مؤلفین آن ازمنه مانند ابوریحان بیرونی و ثعالبی و صاحب قابوس نامه و مترجم تاریخ طبری و صاحب مجمل التواریخ و ابن اسفندیار صاحب تاریخ طبرستان چنانکه گذشت از آنها به اسم و رسم نقل کرده اند. ولی چون بالطبیعه رغبت مردم بحفظ شعر بیشتر از نثر بوده و در نتیجه توفّر دواعی نقل و استنساخ قصص منظوم بمراتب بیشتر از نقل و استنساخ قصص منثور است بخصوص قصصی که از قبیل حماسۀ ملی و داستان پهلوانان و دلاوران قدیم قوم باشد آن هم نظم شاعر ساحرزبردستی مانند فردوسی، بدین مناسبات ظاهراً طولی نکشیده بوده که شاهنامۀ فردوسی بمضمون: الق عصاک فاذاهی تلقف ما یأفکون (قرآن 117/7). سایر شاهنامه های متفرقه را بکلی از میان برده است بخصوص که صنعت طبع هنوز اختراع نشده بوده و سایر شاهنامه ها نیز قطور و حجیم بوده اند و استنساخ پنجاه شصت هزار بیت شعر و همان مقدار نثر در آن واحد کار آسان کم خرجی برای همه کس نبوده است لهذا طبیعی است که کم کم عده شاهنامه های نثر رو بتناقص گذارده و نسخ آنها کمیاب شده تا آنکه بکلی از میان رفته اند چنانکه امروزه در هیچ جا از هیچیک از آنها کسی نشانی نمیدهد ولی بقراین عدیده که بعدها مذکور خواهد شد مقدمۀ یکی از این شاهنامه های نثر قبل از فردوسی یعنی مقدمه شاهنامۀ ابومنصوری هنوز گویا بالتمام والکمال باقیست و آن عبارت است از همین مقدمۀ قدیمی که در بعضی نسخ قدیمۀ شاهنامه های فردوسی (قبل از هشتصد هجری) یافت میشود و در صدر مقاله به آن اشاره کردیم و آن را یکی از سه قسم مقدمۀ شاهنامۀ فردوسی یعنی مقدمۀ قدیم و مقدمۀ اوسط و مقدمه بایسنقری شمردیم و همین مقدمه است که موضوع مقالۀ حاضرۀ ماست و ما قسمت عمده آن را عیناً از روی چند نسخۀ متفرقۀ شاهنامۀ فردوسی که بقدر امکان تصحیح کرده ایم در ذیل نقل خواهیم کرد یعنی تا آنجا که مظنوناً جزء شاهنامۀ ابومنصوری بوده است و هنوز صحبت از فردوسی و سلطان محمود بمیان نیامده زیرا که این مقدمه قدیم به استثنای دو سه صفحه قسمت اخیر آن و به استثنای یک جملۀ دو سه سطری در اثناء قسمت اول که در آنجا نیز ذکری اجمالی از سلطان محمود و فردوسی است و ما در موقع خود به آنها اشاره خواهیم کرد بقیه عیناً مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری است و گویا نساخ قدیم شاهنامۀ فردوسی بواسطۀ کمال مناسبتی که این مقدمه موضوعاً و مضموناً و از کلیۀ حیثیات دیگر با شاهنامۀ فردوسی داشته است آنرا از همان ازمنۀ بسیار قدیمه و شاید مقارن عصر خود فردوسی از ابتدای شاهنامۀ نثر ابومنصوری برداشته و به ابتدای شاهنامۀ منظوم فردوسی ملحق کرده اند بخصوص که شاهنامۀ ابومنصوری بنا بعقیدۀ مشهور و بتصریح هر دو مقدمۀ قدیم و جدید شاهنامه اصلاً عین همان کتابی بوده است که فردوسی آنرا برشتۀ نظم درآورده و اساس کار سی سالۀ او بوده است و در این صورت مناسبت بین مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری و شاهنامۀ فردوسی بحد کمال خواهد بود -انتهی. رجوع به مقالۀ مقدمۀ قدیم شاهنامه در کتاب هزارۀ فردوسی صص 128- 130 شود
لغت نامه دهخدا