ابوعبداﷲ محمد بن زید بن اسماعیل المعروف بحالب الحجاره (لشدته و قوته و صلابته) ابن الحسن بن زیده محمد بن اسماعیل بن الحسن بن زید بن الحسن بن امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ملقب به الداعی الی الحق پس از درگذشت برادرش حسن بن زید جای او را گرفت، ابوالحسین احمد بن محمد بن ابراهیم المعروف بقائم که داماد حسن بن زید بود بدخترش (ام الحسن وام الحسین) در روزگار بیماری حسن بن زید از وی دستوری یافت که برای محمد بن زید بیعت بگیرد اما چون داعی درگذشت خود مدعی شد و مردم را بدعوت خود خواند و دو ماه امارت داشت تاسرانجام بدست محمد بن زید برافتاد، در سال 272 محمد بن زید از حاکم ری که ترکی بود از دست نشاندگان بنی عباس شکست یافت، رافع بن هرثمه که از اصحاب احمد بن عبداﷲ خجستانی بود، بتحریک اسپهبد رستم بن قارن که از دست داعی فراری بود به گرگان حمله برد، داعی پس از مدتی کوشش چون تاب مقاومت ایشان نداشت سرانجام به سال 274 از جلوی ایشان گریخت و به کجور و دیلمان پناه برد و تا سال 277 در دیلمان بود و در این تاریخ از مردم دیلم مدد گرفت عامل رافع را از طبرستان بیرون کرد ولی بعلت کثرت دشمنان که به رافع ملحق شده بودند حریف او نشد تا وقتیکه رافع چند بار از لشکریان معتضد خلیفه در ری و از سپاهیان عمرولیث شکست خورد و علی رغم خلیفه در سال 283 به محمد بن زید توسل جست و بنام او خطبه خواند، داعی بظاهر بیعت او را پذیرفت ولی باطناًاز قدرت او خشنود نبود و با او بهمین حال معامله میکرد تا اینکه سرانجام عمرولیث در سال 283 رافع را شکست سختی داد و رافع به خوارزم گریخت و آنجا کشته شد و داعی از جانب این مدعی پرزور و فتنه جو خلاص یافت وبار دیگر از گیلان تا گرگان امر محمد بن زید را گردن نهادند، تا سال 287 یعنی سال غلبۀ امیر اسماعیل سامانی بر عمرولیث، داعی دیگر گرفتاری مهمی نداشت در این تاریخ که خراسان بتمامی ضمیمه حوزۀ حکومتی سامانیان شد چون داعی میدانست که سامانیان عمال مستقیم خلفای عباسی هستند و دیر یا زود بفکر برگرداندن گرگان وطبرستان به امر خلیفه خواهند افتاد پیشدستی کرد و به عزم جلوگیری از اندیشه های امیراسماعیل سپاهیانی ازگرگان گردآورد، اسماعیل لشکری آراسته بهمراهی محمد بن هارون سرخسی از سرداران خود بجلوی داعی فرستاد و در قدم اول داعی در معرکه تیر خورد و کشته شد، محمد بن هارون در شوال سال 287 سر او را با پسرش به بخارا فرستاد و جرجان و طبرستان را مطیع امیر اسماعیل سامانی کرد، (از تاریخ عمومی مرحوم اقبال ص 117 تا 119)