نعمان بن ثابت بن زوطی بن ماه یا نعمان بن ثابت بن نعمان بن مرزبان یا طاوس بن هرمز، امام فقیه کوفی مولی تیم الله بن ثعلبه. ابن الندیم گوید: نام ابوحنیفه نعمان بن ثابت بن زوطی است، وی بکوفه خزاز بود و زوطی از موالی تیم الله بن ثعلبه یا بنوقفل بوده. ابوحنیفه از اهل کابل و از جملۀ تابعین است. او درک صحبت عده ای از صحابه کرد و درزمرۀ اهل ورع و زهد بشمار است و همچنین پسر او حماد مکنی به ابواسماعیل، و مرگ وی بکوفه بود و فرزندان حماد ابوحیان و اسماعیل و عثمان و عمر است. و اسماعیل بن حماد از دست مأمون قضاء بصره داشت. شاعری (و گمان میکنم مساور وراق باشد) در مدح ابوحنیفه گوید: اذا ما الناس یوماً قایسونا بآبده من الفتبا طریفه ایتناهم بمقیاس صحیح تلاد من طراز ابی حنیفه اذا سمع الفقیه بها و عاها و اثبتها بحرّ فی صحیفه. و عبدالله مبارک که یکی از اصحاب اوست گوید: لقد زان البلاد و من علیها امام المسلمین ابوحنیفه بآثار و فقه فی حدیث کآیات الزبور علی صحیفه فما بالمشرقین له نظیر و لا بالمغربین و لا بکوفه رأیت العائبین له سفاهاً خلاف الحق مع حجج ضعیفه. و ابوحنیفه بهفتادسالگی در سنۀ 150 هجری قمری درگذشت و او را بمقبرۀ خیزران در عسکر مهدی از جانب شرقی بخاک سپردند. و ابن خثیمه از سلیمان بن ابی شیخ روایت کند که حسن بن عماره بر او نماز کرد. و او راست از کتب: کتاب الفقه الاکبر. کتاب رسالته الی البستی و این کتاب را مقاتل از ابوحنیفه روایت کند. کتاب الرد علی القدریه. العلم براً و بحراً، شرقاً و غرباً بعداً و قربا تدوینه رضی اﷲعنه - انتهی. و نیز کتاب الوصیه و کتاب العالم والمتعلم. و بعضی در انتساب کتاب فقه الاکبر بدو شک کرده اند چه امام خود از مرجئه است و در فقه الاکبر ابطال آراء مرجئه دیده میشود، و کتاب مسند ابوحنیفه روایاتی است که امام بر آنها اعتماد کرده و حسن بن زیاد لؤلؤی از او روایت کرده است و بر آن شروح و اختصارات و حواشی بسیار کرده اند. او در قرائت از رهط حمزۀ زیات است. و لقب وی نزد عامه امام اعظم و صاحب المذهب و یکی از ائمۀ اربعۀ اهل سنت و جماعت است. جد وی زوطی از اهل کابل و یا بابل و یا انبار و یا نسا و یا ترمذ است و پیش از تولد ثابت اسلام آورده است و ظاهراً مخالفین ابوحنیفه پس از وی گفته اند که زوطی اسیر شده و به رقّیت درآمده و سپس آزاد گشته است. خطیب در تاریخ بغداد گوید و اسماعیل بن حمادبن ابی حنیفه نبیرۀ نعمان در جواب مفتریان می گفت: من اسماعیل بن حمادبن نعمان بن ثابت بن نعمان بن مرزبان از ابناء فارس یعنی از احرارم و قسم بخدا که هرگز بندگی در خانوادۀ ما راه نیافته است جد من در سال هشتاد بزاد و ثابت در خردسالی بشرف خدمت علی بن ابیطالب علیه السلام نائل آمد و آن حضرت به او و باحفاد او دعای خیر کرد و ما امیدمیداریم که خداوند تبارک و تعالی دعای او علیه السلام را در حق ما مستجاب فرموده باشد و نعمان بن مرزبان پدر ثابت همان است که در روز مهرگان پالوده بحضرت علی بن ابیطالب هدیه برد و حضرت امام فرمود مهرجونا کل یوم - انتهی. ابوحنیفه صحبت چهار تن از صحابۀ رسول یعنی انس بن مالک و عبدالله بن ابی اوفی بکوفه و سهل بن سعد ساعدی را به مدینه و ابوالطفیل عامر بن واثله را بمکه دریافت و از هر چهار تن اخذ روایت کرد و در تذکرهالاولیاء عطار علاوه بر این چند تن جابر بن عبدالله و عبدالله بن جزء زبیدی و عائشه بنت اجرد و واثله بن اسقع را نام برده است و باز خطیب درتاریخ بغداد گوید: او درک مصاحبت انس بن مالک کرده وفقه از حمادبن ابی سلیمان آموخته و از عطأ بن ابی رباح و ابواسحاق سبیعی و محارب بن دثار و هیثم بن حبیب صراف یا صواف و محمد بن المنکدر و نافع مولی عبدالله بن عمر و هشام بن عروه و سماک بن حرب حدیث شنوده است و عبدالله بن مبارک و وکیع بن جراح و قاضی ابویوسف و سابق بن عبدالله و ربیعهالرای و محمد بن حسن شیبانی و غیر آنان ازوی روایت آرند. امام ابوحنیفه عالمی عامل و زاهد و عابد و ورع و تقی و کثیرالخشوع و دائم التضرع بود وگویند او در اول قائل بامامت نفس زکیه محمد بن حسن علوی بود لیکن پس از استقرار دولت بر بنی عباس ناگزیر از آن عقیدت بازآمد. ابوجعفر منصور خلیفه وی را از کوفه به بغداد طلبید و تولیت قضا بوی دادن خواست و ابوحنیفه ابا کرد. ابوجعفر گفت قسم بخدا که تقلد این امر کنی و او گفت قسم بخدا که نکنم ابوجعفر قسم خویش تکرار کرد، ابوحنیفه نیز سوگند را مکرر ساخت و گفت من اهلیت قضا ندارم ربیع بن یوسف حاجب گفت نبینی امیرالمؤمنین را که سوگند یاد میکند! ابوحنیفه گفت امیرالمؤمنین بر اداء کفارۀ سوگندان خویش از من تواناتر است و منصور او را در وقت بزندان فرستاد. باز ربیعحکایت کند که منصور خلیفه را دیدم که با ابوحنیفه در امر قضا مشاجره میکرد و ابوحنیفه میگفت از خدای بپرهیز و جز خدای ترسان را بر امانت خویش مگمار بخدا سوگند من در حال رضا بر خویش ایمن نیستم تا چه رسد بحال غضب و باز خطیب گوید آنگاه که منصور مدینۀ دارالسلام بساخت و مهدی در جانب شرقی آن سکونت گرفت و در آنجا مسجد رصافه را بنا کرد ابوحنیفه را بطلبید و قضای رصافه را بدو عرض کرد و او سر باززد مهدی گفت اگر این شغل نپذیری تو را تازیانه زنم گفت آیا راست گوئی ؟گفت آری. او دو روز بر مسند قضا نشست و به روز سوم روی گری با مردی بمظالم آمد و گفت مرا بر او دو درهم و چهار دانگ است بهای لگنی روئین. ابوحنیفه بمدّعی ̍علیه گفت بپرهیز از خدای و بشنو که روی گر چه میگوید. مرد انکار کرد ابوحنیفه بصفار گفت چگوئی ؟ گفت او را سوگند ده، ابوحنیفه بمرد گفت بگوی والله الذی لا اله الاهو و مرد آغاز گفتن کرد و ابوحنیفه چون چنین دید بقیت سوگند قطع کرد و دست در آستین برد و صره ای بیرون کرد و دو درهم ثقیل بصفارداد و او برفت و پس از دو روز ابوحنیفه بیمار شد و بیماری او شش روز بکشید و وفات یافت. و باز گویند که یزید بن عمر بن هبیرۀ فزاری امیر عراقین خواست قضاء کوفه بدو تفویض کند در ایام مروان بن محمد آخرین ملوک بنی امیه و او نپذیرفت و یزید امر داد تا ابوحنیفه را چند روز بتازیانه بزدند و ابوحنیفه از امتناع خویش بازنایستاد و یزید به آخر او را رها کرد و آنگاه که احمد بن حنبل را برای قول بعدم خلق قرآن تازیانه زدند، احمد پیوسته ابوحنیفه را یاد میکرد و میگریست و بر او رحمت میفرستاد. اسماعیل بن حمادبن ابی حنیفه گوید بر کناسه میگذشتیم در آنجا پدرم را گریه افتاد از علت گریۀ او پرسیدم گفت پسرک من در این مکان ابن هبیره پدر مرا ده روز هر روزی ده تازیانه بزد که قبول منصب قضا کند و او سر باززد. و در شمایل او گویند نیکوروی و گندم گون و سخت خوش آهنگ و میانه بالا و بعضی گفته اند کشیده قامت و نیکوبیان و خوش محضر و کریم و نسبت به یاران و دوستان حسن المواسات بود و شافعی رضی اﷲعنه میگفت متبحرین در فقه اجری خواران ابوحنیفه اند و یحیی بن معین میگفت در نزد من قرائت قرائت حمزه و فقه فقه ابوحنیفه است و عامۀ خلق نیز بر اینند. جعفر بن ربیع گوید پنج سال ملازم ابوحنیفه بودم و هیچ کس را کم سخن تر از وی ندیدم اما چون سخن از فقه میرفت برمی شکفت و چون سیلی روان مینمود. و او امام قیاس است. عبدالله بن رجا گوید ابوحنیفه را در کوفه همسایه ای بود کفشگر، او تمام روز در کار خویش بود و چون شب درمی آمد بخانه بازمیگشت و گوشت یا ماهی بریان کرده بشرب خمر می پرداخت و آنگاه که سورت شراب وی را درمی یافت به آواز بلند بیت ذیل میخواند: اضاعونی و أی ّ فتی اضاعوا لیوم کریهه و سداد ثغر. و تا گاه غلبۀ خواب این بیت تکرار میکرد و ابوحنیفه همه شب در نماز بود وقتی چند شب آواز همسایه نشنید از او پژوهش کرد گفتند عسس وی را بگرفته و بزندان اندر است فردا پگاه ابوحنیفه دوگانه فجر بگذاشت و بر استر نشست و نزد امیر شد و دیدار او خواست امیر گفت او را درآرند هم بر استر نشسته و تا بساط امیر از استر فرود نیاید. و امیر ازحاجت او بپرسید گفت کفشگری همسایۀ من چند شب است عسس او را گرفته اگر امیر بیند امر برهائی او دهد امیر بپذیرفت و گفت تا کفشگر و هر که را که از آن شب تاآن روز گرفته بودند بحرمت ابوحنیفه رها کردند. ابوحنیفه برنشست و بجانب خانه شد و کفشگر از پی وی میرفت چون ابوحنیفه فرود آمد روی بکفشگر کرد و اشاره به بیت مأنوس او گفت: یا فتی اضعناک ؟ کفشگر گفت: لابل حفظت و رعیت جزاک الله خیراً عن حرمه الجوار و رعایه الحق و بر دست وی توبه کرد. و ابن مبارک گوید ابوحنیفه را براه مکه دیدم شتربچه ای فربه بریان کرده بودند و یاران خواستند طعام خویش با سرکه خورند و ظرفی که درآن سرکه ریزند نداشتند و متحیر بودند ابوحنیفه گوی کرد در ریگ و سفرۀ چرمین بر آن بگسترد و میان ادیم در خاک فروبرد و سرکه در گودی آن فروریخت و بریان با سرکه بخوردند. و حسن بن زیاد حکایت کند که مردی مالی در مکانی بخاک سپرد و سپس موضع دفن فراموش کرد و شکایت به ابوحنیفه برد ابوحنیفه گفت این مسئلۀ فقهی نیست تا راه حل آن بیابم تو برو و امشب تا صبح نماز بگذار چون چنین کنی موضع مال بیاد خواهی آوردن. و هنوز چهاریک شب نگذشته بود که مرد نزد امام آمد و گفت نهفت مال بیافتم ابوحنیفه گفت میدانستم که شیطان نخواهد گذاشت تو نماز کنی تا گم گشتۀ خویش بازیابی چرا بقیت شب را بشکرانۀ آن نماز نکردی. ابن شبرمه گوید من سخت منکر ابوحنیفه بودم چون موسم حج برسید و من بدان سال حج میگذاشتم مردم بر ابوحنیفه گرد آمده بودندو از وی مسائل میپرسیدند و من در گوشه ای که ابوحنیفه مرا نمیدید ایستاده بودم مردی بیامد و گفت یا اباحنیفه آمده ام در امری مشکل که بدان دچارم مسئلت کنم گفت آن چیست گفت مرا فرزندی یگانه است چون او را زن دهم طلاق گوید و اگر کنیزک، بخشم آزاد کند و در امر اودرمانده ام آیا بنظر تو چاره ای میرسد گفت آری کنیزکی که او دوست دارد بخر و او را بدو تزویج کن اگر طلاق گفت مال تو بتو بازگردد و اگر آزاد کردن خواهد نتواند چه مملوک او نیست و اگر از او فرزندی آید پیوستۀ تو باشد. از آن روز دانستم که مرد فقیه است و زبان از تعییر او بازداشتم. قاضی ابویوسف گوید: منصور خلیفه ابوحنیفه را طلبید، ربیع حاجب منصور که ابوحنیفه را دشمن میداشت گفت یا امیرالمؤمنین این ابوحنیفه برخلاف جد تو عبدالله عباس می رود چه عبدالله عباس گفت اگر کسی سوگند یاد کرد تا دو روز تواند از او استثنا کردن و ابوحنیفه گوید استثناء از یمین تنها متصل تواند بود. ابوحنیفه گفت یا امیرالمؤمنین ربیع معتقد است که بیعت تو بر عهدۀ سپاهیان تو نیست. گفت چگونه ! گفت چه آنان قسم بر بیعت تو خورند و چون بخانه بازشونداستثناء آرند و سوگند خویش باطل کنند منصور بخندید و گفت ای ربیع از تعرض ابوحنیفه بپرهیز. و چون ابوحنیفه بیرون شد ربیع بدو گفت قصد خون من کردی ابوحنیفه گفت نه تو قصد خون من داشتی و من بدین گفته ترا و خود را رهائی بخشیدم. ابوالعباس طوسی گوید من به ابوحنیفه معتقد نبودم روزی ابوحنیفه نزد منصور آمد و ازدحامی از مردم در آن روز بدانجا بود با خود گفتم امروز ابوحنیفه را در مضیقتی سخت افکنم پس رو بدو کردم وگفتم یا اباحنیفه امیرالمؤمنین بمسلمانی گوید گردن فلان بزن و او علت نمی داند، آیا این گردن زدن او را روا باشد؟ ابوحنیفه گفت یا اباالعباس آیا امیرالمؤمنین امر بحق میکند یا بباطل ؟ گفتم ناگزیر بحق، گفت اجراء حق در هر جا رواست و جای پرسش نیست. ابوحنیفه بنزدیکان خود در آنجا گفت مرد قصد داشت مرا در هلاکت افکند لکن من دست و پای او ببستم. ابن خلکان گوید: ابوحنیفه را جز در قلت عربیت تعییب نتوان کردن و از این قبیل است آنچه روایت شده است که ابوعمرو بن علاء مقری از ابوحنیفه پرسید در قتل به مثقل قصاص واجب آید یانه ؟ او بنا بر اصل متخذ خویش (برخلاف مذهب امام شافعی) گفت نه. گفت اگر قتل بحجر منجٔیق باشد؟ ابوحنیفه گفت ولو قتله باباقبیس. بجای بابی قبیس و باز گفته اند که این لحن نیست بلکه لغتی است کوفی و چون ابوحنیفه کوفی بود بلغت کوفیین جواب گفته است چه اسماء سته را کوفیین در هر سه حال به الف آرند: ان اباها و ابا اباها... ولادت ابوحنیفه به سال 80 هجری قمری و بروایتی 61 است و ابن خلکان گوید قول اول صواب است. و وفات او در رجب یاشعبان سال 149 یا 150 یا 153 است و قول اول اصح است. و وفات او در بغداد بزندان بود آنگاه که او را به قصد اجبار بتولیت قضا محبوس کرده بودند و این خبر صحیح است و بعضی گفته اند وفات او در زندان نبوده است و مدفن او بمقبرۀ خیزران و قبر وی در آنجا مشهور و مزار است و ابوسعد محمد بن منصور خوارزمی ملقب به شرف الملک مستوفی مملکت سلطان ملکشاه سلجوقی بر قبر او مشهدو قبه ای کرد و مدرسه بزرگی برای حنفیه متصل بدان بساخت که هم اکنون به اعظمیه مشهور است. غزالی در کیمیای سعادت آورده است که: ابن ابی لیلی، فرا ابن سیری گفت نبینی این ابوحنیفه این جولاهه بچه را که هرچه ما بدان فتوی کنیم بر ما رد کند گفت ندانم جولاهه بچه است یا چیست اما دانم که دنیا روی بوی آورده است و وی از دنیا میگریزد و روی از ما بگردانیده است و ما آنرا میجوئیم. ابوالفتح بستی گوید: الفقه فقه ابی حنیفه وحده والدین دین محمد بن کرام. و اخطب خوارزم گوید: رسول الله قال سراج دینی و امتی الهداه ابوحنیفه قضا بعد الصحابه فی الفتاوی لأحمد فی شریعته خلیفه سدی دیباج فتیاه اجتهاد و لحمته من الرحمن خیفه. و نیز گوید: ایا جبلی نعمان ان ّ حصاکما لتحصی و لاتحصی فضائل نعمان جلائل کتب الفقه طالع تجد بها دقائق نعمان شقائق نعمان. و در مولد و مدت عمر و سال وفات او گفته اند، شعر: سال هشتاد ابوحنیفه بزاد در جهان داد علم فقه بداد سال عمرش کشید تا هفتاد در صد و پنجه اش وفات افتاد. و پیروان او را، اهل رأی و اصحاب رأی و قیاس و عراقیون و حنفیان نامند. و از آنرو اصحاب وی را اهل رأی و قیاس گویند که وی و پیروان او با نظر در نظائر و اشباه استنباط حکم میکردند و استناد بحدیثی را لازم نمی شمردند برخلاف مالک و اهل حجاز که در هر حکم تابع حدیثی بودند وصاحب یواقیت العلوم گوید: مبانی اصول (اصول فقه) بر چهار رکن است بنزدیک امام شافعی: کتاب، سنت، اجماع وقیاس و بنزدیک امام ابوحنیفه استحسان زیادت شود و بنزدیک مالک استصلاح - انتهی. و بیش از نیمی از مسلمانان امروز بر مذهب ابوحنیفه باشند و مذهب دولت عثمانی نیز حنفی بود. و شیخ ابوحامد محمد بن ابی بکر ابراهیم عطار نیشابوری ملقب به فریدالدین در تذکره گوید که:مالک بن انس گفت ابوحنیفه را چنان دیدم که اگر دعوی کردی این ستون زرین است دلیل توانستی آوردن و بسیارمشایخ را دیده بود و با صادق رضی اﷲعنه صحبت داشته بودو استاد علم فضیل و ابراهیم ادهم و بشر حافی و داودطائی و عبدالله بن مبارک بود و از برکات احتیاط او شعبی که استاد او بود و پیر شده بود خلیفه مجمعی ساخت وشعبی را بخواند و علماء بغداد را حاضر کرد و شرطی را بفرمود تا به نام هر خادمی ضیاعی بنویسد بعضی باقرار و بعضی بملک و بعضی بوقف پس خادم آن خط را پیش شعبی آورد که قاضی بود و گفت امیرالمؤمنین میفرماید که بر این خطها گواهی بنویس. بنوشت و جملۀ فقها بنوشتند پس بخدمت ابوحنیفه آوردند و گفتند امیرالمؤمنین میفرماید که گواهی بنویس، گفت او کجاست ؟ گفتند در سراست گفت امیرالمؤمنین اینجا آید یا من آنجا روم تاشهادت درست آید خادم با وی درشتی کرد گفت در شهادت دیدار شرط نیست یا هست ؟ که قاضی و فقها و پیروان نوشتند تو از جوانی فضولی میکنی پس ابوحنیفه گفت لها ماکسبت. این بسمع خلیفه رسید شعبی را حاضر کرد گفت درشهادت دیدار شرط نیست یا هست ؟ گفت بلی هست. گفت پس تو مرا کی دیدی که گواهی نوشتی ! شعبی گفت دانستم که بعرفان تو است لکن دیدار تو نتوانستم خواست، خلیفه گفت این سخن از حق دور است و این جوان قضا را اولیتر. پس بعد از آن منصور که خلیفه بود اندیشه کرد تا قضابیکی دهد و مشاورت کرد بر یکی از چهار کس که فحول علما بودند و اتفاق کردند، یکی ابوحنیفه دوم سفیان سوم شریک چهارم مسعر بن کدام. هر چهار را طلب کردند در راه که می آمدند ابوحنیفه گفت در هر یکی از شما فراستی گویم، گفتند صواب آمد گفت من بحیاتی قضا از خود دفع کنم و سفیان بگریزد و مسعر خود را دیوانه سازد و شریک قاضی شود پس سفیان در راه بگریخت و در کشتی پنهان شد گفت مرا پنهان دارید که سرم بخواهند برید بتأویل آن خبر که رسول علیه السلام فرموده است: من جعل قاضیاً فقد ذبح بغیر سکین، هرکه را قاضی گردانیدند بی کاردش بکشتند. پس ملاح او را پنهان کرد و این هر سه پیش منصور شدند اول ابوحنیفه را گفت ترا قضا می باید کرد گفت ایهاالامیر من مردی ام نه از عرب و سادات عرب بحکم من راضی نباشند. جعفر گفت این کار به نسبت تعلق ندارد و این را علم باید. ابوحنیفه گفت من این کار رانشایم و در این قول که گفتم نشایم اگر راست میگویم نشایم و اگر دروغ میگویم دروغ زن قضای مسلمانان را نشاید و تو خلیفۀ خدائی روا مدار که دروغگوی را خلیفۀ خود کنی و اعتماد خون و مال مسلمانان بر وی کنی. این بگفت و نجات یافت پس مسعر پیش خلیفه رفت و دست خلیفه بگرفت و گفت چگونه ای و مستورات و فرزندانت چگونه اند منصور گفت او را بیرون کنید که دیوانه است پس شریک را گفتند ترا قضا باید کرد گفت من سودائیم دماغم ضعیف است منصور گفت معالجت کن تا عقل کامل شود پس قضا بشریک دادند. و ابوحنیفه او را مهجور کرد که هرگز با وی سخن نگفت. و گفته اند که تیر اجتهاد ابوحنیفه بر نشانه چنان راست آمد که میل نکرد و اجتهاد دیگران گرد بر گرد نشانه بود. نقلست که مردی مالدار بود و امیرالمؤمنین عثمان را رضی اﷲعنه دشمن داشتی تا حدی که او را جهود خواندی این سخن به ابوحنیفه رسید او رابخواند گفت دختر تو بفلان جهود خواهم دادن او گفت توامام مسلمانان باشی روا داری که دختر مسلمانان را بجهودی دهی و من خود هرگز ندهم. ابوحنیفه گفت سبحان اﷲچون روا نمیداری که دختر خود را بجهودی دهی چگونه روا باشد که محمد رسول الله دو دختر خود بجهودی دهد آن مرد در حال بدانست که سخن از کجاست از آن اعتقاد بازگشت و توبه کرد از برکات امام ابوحنیفه. نقلست که روزی در گرمابه بود یکی را دید بی ایزار بعضی گفتند او فاسقی است و بعضی گفتند او دهری است ابوحنیفه چشم برهم نهاد آن مرد گفت ای امام روشنائی چشم از تو کی بازگرفتند گفت از آنگه باز که ستر از تو برداشتند. نقلست که مسجدی عمارت میکردند از بهر تبرک از ابوحنیفه چیزی بخواستند بر امام گران آمد مردمان گفتند ما را غرض تبرک است آنچه خواهد بدهد درستی زر بداد بکراهتی تمام، شاگردان گفتند ای امام تو کریمی و عالمی و درسخا همتا نداری اینقدر زر دادن چرا بر تو گران آمد گفت نه از جهت مال بود ولکن من یقین میدانم که مال حلال هرگز به آب و گل خرج نرود و من مال خود را حلال میدانم چون از من چیزی خواستند کراهیت آن بود که در مال حلال من شبهتی پدید آمد و از آن سبب عظیم میرنجیدم. چون روزی چند برآمد آن درست بازآوردند و گفتند پشیزاست امام عظیم شاد شد. نقلست که در بازار میگذشت مقدار ناخنی گل بر جامۀ او چکید به لب دجله رفت و می شست گفتند ای امام تو مقدار معین نجاست بر جامه رخصت میدهی اینقدر گل را میشوئی ؟ گفت آری آن فتوی است و این تقوی است چنانکه رسول علیه السلام نیم گرده بلال را اجازه نداد که مدخر کند و یک ساله زنان را قوت نهاد. و گویند خلیفۀ عهد بخواب دید ملک الموت را از او پرسید که عمر من چند مانده است ملک الموت پنج انگشت برداشت و بدان اشارت کرد. تعبیر این خواب از بسیار کس پرسید معلوم نمیشد ابوحنیفه را پرسیدند گفت اشارت پنج انگشت به پنج علم است یعنی آن پنج علم کس نداند و این پنج علم در این آیه است که حق تعالی میفرماید: ان الله عنده علم الساعه، و ینزل الغیث، و یعلم ما فی الارحام، و ماتدری نفس ماذا تکسب غداً، و ماتدری نفس بأی ّارض تموت. (تذکرهالاولیاء). و ابن خلکان گوید: روزی ابن ابی لیلی قاضی کوفه از محکمه به خانه خویش میشد در راه زنی را دید که مردی را مخاطب کرده گفت یا ابن الزانیین، یعنی ای پسردو زناکار! قاضی در غضب شد و به محکمه بازگشت و باحضار زن فرمان داد چون حاضر آمد حکم کرد تا همچنان ایستاده دو حد قذف بر وی براندند و ابوحنیفه را چون ازآن واقع خبر شد گفت اخطاء القاضی فی هذه الواقعه فی سته اشیاء فی رجوعه الی مجلسه بعد قیامه منه و لاینبغی له ان یرجع بعد ان قام منه فی الحال و فی ضربه الحد فی المسجد و قد نهی رسول الله عن اقامه الحدود فی المساجد و فی ضربه المرئه قائمه و انما تضرب النساء قاعدات کاسیات و فی ضربه ایاها حدین و انما یجب علی القاذف اذا قذف جماعه بکلمه واحده حد واحد و لو وجب ایضاً حدان لایوالی بینهما بل یضرب اولاً ثم یترک حتی یبرء الم الضرب الاول و فی اقامه الحد علیها بغیر طالب و قاضی چون این بشنید شکایت بوالی کوفه برد که جوانی معروف به ابوحنیفه با من معارضت میکند و برخلاف حکم من فتوی میدهد و بر من تشنیع می آورد و مرا بخطا نسبت میکند والی کس به ابوحنیفه فرستاد و او را از فتوی منع کرد و ابوحنیفه از بیان فتوی لب ببست تا آنجا که دخترش روزی پرسید من امروز روزه داشتم و لثۀ مرا خون افتاد و من آب دهان بیرون کردم تا دیگر اثر خون بر آن ظاهر نبود حال توانم آب دهان فروبردن ؟ بوحنیفه گفت دخترک من امیر مرا از بیان فتوی منع کرده این مسئله از برادر خود حماد پرس. و صاحب منتهی المقال از منتظم بن جوزی آورده است که: مردم نسبت به ابوحنیفه سه طائفه اند طائفه ای در عقاید کلامی او در اصول طعن آرندو قومی در روایت و حفظ و ضبط او بر وی نکوهش کنند وجمعی او را بقول برأی که مخالف با احادیث صحاح است تعبیر کنند و پس از کلامی طویل گوید خبر داد ما را عبدالرحمن فرار (کذا) از ابواسحاق فزاری که او گفت من از ابوحنیفه مسئله ای از مسائل دین پرسیدم و او پاسخی بگفت من گفتم از رسول صلوات اﷲعلیه چنان و چنین نقل و روایت شده است گفت آن روایات را با دم خنزیر ستردن باید و عبدالرحمن بن محمد از ابوبکر بن اسود روایت کند که به ابوحنیفه گفتم که نافع از ابن عمر و او ازرسول روایت کند که فرمود البیعان بالخیار ما لم نفترقا. گفت هذا رجز و نیز حدیث دیگر او را خواندم گفت هذا هذیان و عبدالرحمن بن محمد از عبدالصمد و او از پدر خویش روایت کند که حدیث رسول صلوات اﷲعلیه: افطر الحاجم و المحجوم را بر ابوحنیفه خواندند و او گفت هذاسجع و پیداست که این انکار او بر احادیث کذّابه بوده است چه نزد او برخلاف احمد بن حنبل و بخاری صحاح از هفده حدیث تجاوز نمیکرد. و انوری ابیوردی شاعر رخصتهای بوحنیفه را چون مثلی آورده و گوید: سبحان الله فراخ چون چه چون رخصتهای بوحنیفه. و ناصرخسرو گوید: می جوشیده حلال است سوی صاحب رأی شافعی گوید شطرنج مباح است بباز می و قیمار و لواطه بطریق سه امام مر ترا هر سه حلال است هلا سر بفراز. و نیز گوید: رخصت سیکی چو داده بود یکی دام قومی از آن شد بسوی مذهب نعمان روی غلامان خوب و سیکی روشن قبلۀ امت شده ست و دام امامان. بوحنیفه به از او گوید در باب شراب گفت جوشیده بخور تا نبود بر تو حرام. اینت مسکر حرام کرد چو خوک وآنت گفتا بجوش و پر کن طاس. گوئی که حلال است پخته مسکر با سنبل وبا بیخ رازیانه. بادۀ پخته حلال است به نزد تو که تو بر مذهب بویوسف نعمانی. و در روضات از کتاب احتجاج و علل نقل میکند که: ابوحنیفه میگفت علی چنین گفت و من گویم. و نیز میگفت و مایعلم جعفر بن محمد و انا اعلم، لقیت الرجال و سمعت من افواههم. و جعفر بن محمد صحفی و معلوم است مراد از جعفر بن محمد حضرت ابی عبدالله الصادق علیه السلام است. یوسف بن اسباط میگفت که ابوحنیفه بیش از چهارصد حدیث رسول را نقیض آورد. پرسیدند از چه قبیل گفت رسول فرمود اسب را دو بهره و مردرا یک بهره است و ابوحنیفه گفت من سهم مؤمنی را ازسهم بهیمه ای کمتر ندانم و رسول خدا و اصحاب او اشعار بدن میکردند و ابوحنیفه گفت اشعار مثله است و مثله روا نیست و رسول صلی اﷲعلیه وآله فرمود خریدار و فروشنده تا از یکدیگر جدا نشده اند اختیار فسخ دارند و ابوحنیفه گوید پس از ایجاب عقد خیاری نیست و رسول صلی اﷲعلیه وآله هر وقت ارادۀ سفر میکرد یکی از زنان رابرای سفر بقرعه برمیگزید و اصحاب او نیز قرعه میزدند و ابوحنیفه گفت قرعه قمار است. گویند شیخ مفید در محضر اکابر عباسیان و شیوخ حنفیان گفت که: ابوحنیفه گوید شرب نبیذ مسکر حلال طلق است و آن سنتی باشد و تحریم آن بدعتی و نیز ابوحنیفه میگفت لو ادرکنی رسول اﷲلأخذ بکثیر من قولی و نیز گویند قرائت و تکبیر نمازرا بفارسی اجازت داد. و شافعی گفته است من بکتب اصحاب ابوحنیفه مراجعه کردم و در آن صد و سی ورقه خلاف کتاب و سنت یافتم و سفیان و مالک و حماد و شافعی و اوزاعی گفته اند: ماولد فی الاسلام اشأم من ابی حنیفه، و مالک گفت فتنه ابی حنیفه اضر علی الامه من فتنه ابلیس، و خطیب بغدادی ابن مهدی گوید ما فتنه علی الاسلام بعد الدجال اعظم من رأی ابی حنیفه و مردم شیعه در مقابل توهین ابوحنیفه گویند که مسئلۀ غسل و مسح مسئلتی است خلافی میان خدا و ابوحنیفه چه او تعالی فرمود و امسحوا برؤسکم و ارجلکم الی الکعبین و ابوحنیفه گفت یجب غسل الرجلین و غزالی درکتاب المنحول فی علم الاصول گوید: فاما ابوحنیفه فقدقلب الشریعه ظهر البطن و شوّش مسلکها و غیّر نظامهاو اردف جمیع قواعد الشرع باصل هدم به شرع محمد المصطفی و من فعل شیئاً من هذا مستحلاً کفر و من فعله غیرمستحل فسق. صاحب یواقیت العلوم گوید: ازالۀ نجاست کردن نزدیک شافعی جز به آب مطلق روا نباشد و بنزدیک ابوحنیفه روا باشد بهر مایعی لطیف چون سرکه و ماء ورد. و از مجموع مثالبی که مخالفین ابوحنیفه بدو نسبت کنند و شمتی از آن نقل شد برمی آید که او با مسلمانی و زهد و عفاف، در احکام فقه با سعۀ فکر و نظری دیگر میدیده و تعبد را در قوانین شرعیه از دین نمی شمرده است. و از سخنان اوست: لو علم الملوک ما نحن فیه من لذه العلم لحاربونا بالسیوف. در مناقب ابوحنیفه کتب بسیار است از جمله از ابوجعفر طحاوی کتاب عقودالمرجان و مختصر آن عقود الدرر و العقیان و دیگر الروضهالمنیفه و از امام محمد بن احمد شعبی کتابی در بیست جزء و از امام موفق الدین احمد ملکی خوارزمی متوفی بسال 568هجری قمری کتابی مشتمل بر چهل باب و از شیخ محیی الدین عبدالقادر بن ابی الوفاء قرشی کتابی موسوم به البستان فی مناقب النعمان و از جارالله زمخشری کتاب شقائق النعمان فی مناقب النعمان و از امام عبدالله بن محمد حارثی کتاب کشف الاّثار و از شیخ ابن المظفر یوسف بن قزاوغلی بغدادی کتابی در ترجیح مذهب ابوحنیفه بر مذاهب دیگر و آن مشتمل بر بیست و سه باب و در موضوع خود بی نظیر است و هم کتابی موسوم به کتاب الابتصار (کذا و شاید: انتصار) لامام ائمه الامصار در دو مجلد بزرگ. و از امام ابوعبدالله حسین بن علی صیمری در مناقب ابوحنیفه کتابی است که در 404 از آن فراغت یافته است و از احمد بن صلت حمانی متوفی 308 کتابی بزرگ که خطیب در تاریخ بغداد آنرا ضعیف شمرده است. و از امام محمد بن محمد کردری معروف به بزازی متوفی 727 یا 827 کتابی مشتمل بر یازده باب و مقدمه در مناقب اصحاب و تابعین و باب اول آن در مناقب امام ابوحنیفه و سایر ابواب آن در مناقب اصحاب اوست و آنرا محمد بن عمر حلبی برای سلطان مرادثانی ترجمه کرده است. و از ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن احمد سعدی معروف به ابن ابی العوام کتابی در فضل و اخبار ابوحنیفه و کسانی که از او روایت دارند و از جملۀ کتب در مناقب امام کتاب موسوم به المواهب الشریفهفی مناقب ابی حنیفه است و ترجمه آن موسوم به تحفهالسلطان فی مناقب النعمان و مناقب ابی حنیفه از خطیب خوارزمی و جز آنچه ذکر شد گروه بسیار مناقب او را در اول یا آخر کتب خویش ذکر کرده اند از جمله ابوالحسین قدوری در اول شرح مختصر کرخی و امام محمد بن عبدالرحمن غزنوی در کتاب جامعالانوار و احمد بن سلیمان بن سعید در آخر کتاب درر و عمر صوفی کماروری در اوّل کتاب مضمرات و امام ابوعمر بن عبدالبر متوفی 462 در کتاب انتفاء و شمس الدین یوسف بن سعید سجستانی در آخر منیهالمفتی و شرف الدین اسماعیل بن عیسی اوغانی مکی در مختصر مسند و ابوعبدالله محمد بن خسرو بلخی در اول کتاب مسند و ابوالبقاء احمد بن ابی الضیاء قرشی مکی و صاحب سفینهالعلوم و ابوالعباس احمد بن محمد غزنوی در اول مقدمۀ خود و ابوجعفر احمد بن عبدالله سرماری بابی در مناقب او آورده و گوید مذهب او با سلاطین و ملوک موافقتر است وعثمان بن علی بن محمد شیرازی در الایضاح لعلوم النکاح و تقی الدین تمیمی در اول طبقات و ابواسحاق شیرازی درطبقات و محیی الدین نووی در تهذیب الأسماء و امام حسام الدین شهید در آخر فتاوی الکبری و ابن خلکان و سایر مورخین در کتب خویش. دیگر از جمله کتب در مناقب او تحفه السلطان فی مناقب النعمان بن کاس و تبییض الصحیفه بمناقب ابی حنیفه سیوطی و کتاب عقود الجمان فی مناقب ابی حنیفه النعمان تألیف امام ابوعبدالله محمد بن یوسف دمشقی صالحی نزیل بقروقیه و مناقب ابویحیی زکریابن یحیی النیشابوری. و احمد بن محمد سیواسی را منظومه ای ترکی است در فضائل او موسوم به کتاب الحیاض من صوب غمام الفیاض و شیخ ابوسعید را در مناقب او کتابی است بفارسی. و اما طبقات حنفیه: اقدم از همه طبقات شیخ عبدالقادر بن محمد قرشی است به نام الجواهر المضیه فی طبقات الحنفیه و شیخ مجدالدین آنرا مختصر کرده و دیگرتاج التراجم لقاسم بن قطلوبغا و طبقات الحنفیه لمحمود بن سلیمان الکفوی موسوم باعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار و طبقات الحنفیه لعبدالقادر بن محمد قرسی و مرقات الوفیه لابن دقماق ابراهیم بن محمد و دیگر کتاب ابوطاهر محمد بن یعقوب فیروزآبادی و کتاب قاضی بدرالدین محمود بن احمد عینی و کتاب قطب الدین محمد بن علاءالدین مکی و کتاب نجم الدین ابراهیم بن علی طرسوسی بنام وفیات الاعیان فی مذهب نعمان و طبقات ابن طولون اسحاق بن حسن الغرف العلیه و طبقات شمس الدین بن آجا محمد بن محمد و طبقات محمد بن عمر حفید آق شمس الدین و طبقات تقی الدین عبدالقادر مصری و آن اجل کتاب مؤلفه ای در تراجم اهل رأی است موسوم به الطبقات السنیه و طبقات امام مسعود شیبه بن عمادالدین سندی و طبقات علی بن امرالله بن الحنائی و کتاب طبقات صلاح الدین عبدالله بن محمد مهندس و طبقات شیخ ابراهیم حلبی