معنی zählen
zählen
حساب کردن، برای شمارش، شمارش کردن
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با zählen
zähmen
zähmen
تاه شُدَن، رام کَردَن، خانِگی کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
wählen
wählen
اِنتِخاب کَردَن، اِنتِخاب کُنید، رأی دادَن، شُمارِه گِرِفتَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
fehlen
fehlen
کَمبود داشتَن، خانُم
دیکشنری آلمانی به فارسی
gähnen
gähnen
پاس کِشیدَن، خَمیازِه کِشیدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
fühlen
fühlen
اِحساس کَردَن، اِحساس کُنید، حِسّ کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
erzählen
erzählen
تَعرِیف کَردَن، بِگو، شَرح دادَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
lähmen
lähmen
مُتَحَیِّر کَردَن، فَلَج کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
kühlen
kühlen
یَخچال گُذاشتَن، باحال
دیکشنری آلمانی به فارسی
zeilen
zeilen
قایِق رانی کَردَن، قایِقرانی
دیکشنری هلندی به فارسی