معنی wirbeln
wirbeln
چرخاندن، چرخیدن
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با wirbeln
wiebelen
wiebelen
حَرَکَت دادَن، تِکان دادَن
دیکشنری هلندی به فارسی
würfeln
würfeln
تاس اَنداختَن، تاس
دیکشنری آلمانی به فارسی
winseln
winseln
بِه آرامی گِریِه کَردَن، نالِه، نالِه کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
wickeln
wickeln
پیچیدَن، بَستِه بَندی
دیکشنری آلمانی به فارسی
werben
werben
تَبلِیغ کَردَن، تَبلِیغ کُنید، گول زَدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی