معنی wackeln
wackeln
حرکت دادن، تکان دادن، لرزیدن
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با wackeln
wickeln
wickeln
پیچیدَن، بَستِه بَندی
دیکشنری آلمانی به فارسی
wackelnd
wackelnd
لَرزِش، تَکان خُوردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
wankelen
wankelen
لَرزِش داشتَن، تِلو تِلو خُوردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
ruckeln
ruckeln
بِه شِدَّت کِشیدَن، تُند و سَریع، تِکان شَدید دادَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
wackelig
wackelig
بی ثُباتانِه، لَرزان
دیکشنری آلمانی به فارسی
hacken
hacken
بُریدَن، خُرد کَردَن، ریز ریز کَردَن، هَک کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
backen
backen
پُختَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
wankel
wankel
لَرزان
دیکشنری هلندی به فارسی
hacken
hacken
هَک کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی