معنی umgrenzen
umgrenzen
محصور کردن، محدود کردن
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با umgrenzen
angrenzen
angrenzen
مُجاوِرَت داشتَن، مُجاوِرَت کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
abgrenzen
abgrenzen
تَرسیم کَردَن، مَرزبَندی کَردَن، مَرز گُذاشتَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
begrenzen
begrenzen
مَحدود کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
begrenzen
begrenzen
مَرز گُذاشتَن، مَحدود کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی