معنی sitzen
sitzen
نشستن، بنشین
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با sitzen
setzen
setzen
ذین گُذاشتَن، مَجموعِه، صَندَلی گُذاشتَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
ritzen
ritzen
شِکاف ایجاد کَردَن، خَراش
دیکشنری آلمانی به فارسی
hetzen
hetzen
شُلوغی کَردَن، عَجَلِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
flitzen
flitzen
فَرار کَردَن، پَرواز کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
situer
situer
قَرار دادَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Citizen
Citizen
شَهروَند
دیکشنری انگلیسی به فارسی
blitzen
blitzen
دِرَخشان شُدَن، فِلَش
دیکشنری آلمانی به فارسی
bitten
bitten
دَرخوٰاست کَردَن، بِپُرسید
دیکشنری آلمانی به فارسی
besitzen
besitzen
دارا بودَن، خُود، مالِک بودَن
دیکشنری آلمانی به فارسی