معنی schnallen
schnallen
خم کردن، دست و پنجه نرم کردن
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با schnallen
schnauben
schnauben
با صِدا نَفَس کِشیدَن، خُرخُر کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
schmollen
schmollen
لَب و لُوچه اَنداختَن، نَفخ
دیکشنری آلمانی به فارسی
schalten
schalten
دَندِه گُذاری کَردَن، سوئیچ
دیکشنری آلمانی به فارسی
schillen
schillen
پوستِه کَندَن، پوست کَندَن
دیکشنری هلندی به فارسی
schalen
schalen
مِقیاس کَردَن، تَرازو
دیکشنری هلندی به فارسی