معنی schief
- schief
- کج کلاه، اشتباه، نامتقارن
واژههای مرتبط با schief
scheef
- scheef
- نامُتِقارِن، کَج شُدِه، بِه طُورِ نامُتِوازِن، کَج، شیب دار، کَج کُلاه
actief
- actief
- فَعّال
schick
- schick
- پُر طُمطُراق، شیک، تَمیز و مُرَتَّب، زَرق و بَرق، فانتِزی، مُدِرن
scharf
- scharf
- بِه شِدَّت، تیز، بِه طُورِ تُند، بِه طُورِ دَقیق، تُرش، تَلخ، تُند، مُشتاقانِه
schwer
- schwer
- بِه طُورِ سَنگین، دُشوار اَست، سَنگین، شَدید، شدیداً
scier
- scier
- اَرِّه کَردَن، دید
Chief
- Chief
- رَئیس
scheu
- scheu
- با خِجالَت، خِجالَتی
chef
- chef
- رَئیس