معنی östlich
- östlich
- شرقی، شرق
واژههای مرتبط با östlich
köstlich
- köstlich
- بِه طُورِ خُوشمَزِه، خُوشمَزِه، لَذیذ
göttlich
- göttlich
- بِه طُورِ اِلهی، اِلٰهی
festlich
- festlich
- بِه طُورِ جَشن آمیز، جَشن، حِزبی، شاد
löslich
- löslich
- قابِلِ حَلّ شُدَن، مَحلول
tröstlich
- tröstlich
- بِه طُورِ دِلسوزانِه، آرامِش بَخش، دِلسوزانِه
wörtlich
- wörtlich
- بِه طُورِ حُروفی، بِه مَعنایِ واقِعی کَلَمِه، حَرفی، واقعاً
rötlich
- rötlich
- سُرخ و قِرمِز، مایِل بِه قِرمِز، قِرمِزی
restlich
- restlich
- بِه طُورِ باقی ماندِه، باقی ماندِه اَست
westlich
- westlich
- غَربی، غَرب، غَربی گونِه