معنی listig
- listig
- با تزویر، حیله گری، با فریبکاری، حیله گر، روباه وار، زرقانی، زیرکانه، فریبکار، مکّار، مکّارانه
واژههای مرتبط با listig
lästig
- lästig
- آزاردَهَندِه، بِه طُورِ آزاردَهَندِه، بِه طُورِ مُزاحِم، مُزاحِم
lustig
- lustig
- بِه طُورِ خَندِه دار، خَندِه دار، سَرگَرم کُنَندِه، طَنزآمیز
mistig
- mistig
- بِه طُورِ مِه آلود، مِه آلود، دودآلود
lastig
- lastig
- بِه طُورِ مُزاحِم، آزار دَهَندِه، مُشکِلات آفَرینی
giftig
- giftig
- بِه طُورِ سَمّی، سَمّی، زَهرآگین، زَهرآلودانِه
hastig
- hastig
- بِه سُرعَت، با عَجَلِه، شِتابزَدِه
geistig
- geistig
- بِه طُورِ ذِهنی، اَز نَظَرِ مَعنَوی
litige
- litige
- دَعوایِ حُقوقی، اِختِلافِ نَظَر
lister
- lister
- فِهرِست کَردَن، فِهرِست