معنی klumpig
klumpig
گره دار، توده ای
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با klumpig
kumpiga
kumpiga
سیلی زَدَن، او را کُتَک زَد
دیکشنری سواحیلی به فارسی
blumig
blumig
بِه طُورِ پُرگُلگون، گُلدار، بِه طُورِ گُل گون، گُلابی، گُلی
دیکشنری آلمانی به فارسی