معنی klingen
klingen
صدا دادن، صدا
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با klingen
klingend
klingend
زَنگ دار، صِدا دادَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
klingeln
klingeln
زَنگ زَدَن، حَلقِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
klinken
klinken
رَگبار زَدَن، صِدا، صِدا دادَن
دیکشنری هلندی به فارسی
fliegen
fliegen
پَرواز کَردَن، پَرواز کُن، هِدایَت کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
klingelnd
klingelnd
با صِدایِ زَنگ، زَنگ زَدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
klicken
klicken
کِلیک کَردَن، کِلیک کُنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
bringen
bringen
آوَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
vliegen
vliegen
پَرواز کَردَن، بَرایِ پَرواز، هِدایَت کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
zwingen
zwingen
اِجبار کَردَن، زور، مَجبور کَردَن، وادار کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی