معنی gewohnt
gewohnt
معمولی، استفاده می شود
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با gewohnt
gezahnt
gezahnt
دَندانِه دار
دیکشنری آلمانی به فارسی
gewählt
gewählt
اِنتِخابی، اِنتِخاب شُدِه اَست
دیکشنری آلمانی به فارسی
gewoonte
gewoonte
عادّی بودَن، عادَت
دیکشنری هلندی به فارسی
ungewohnt
ungewohnt
بِه طُورِ غِیرعادّی، غِیرِ مَعمول، غِیرعادّی، ناآشِنا
دیکشنری آلمانی به فارسی
gewoon
gewoon
عادّی، مَعمولی
دیکشنری هلندی به فارسی
gewond
gewond
آسیب دیدِه، مَجروح شُد، مَجروح
دیکشنری هلندی به فارسی