معنی festlegen
festlegen
تعیین کردن، ایجاد کند
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با festlegen
festigen
festigen
تَحکیم کَردَن، تَحکیم، مُحکَم کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی