معنی fertigen
fertigen
ساختن، ساخت
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با fertigen
festigen
festigen
تَحکیم کَردَن، تَحکیم، مُحکَم کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
vestigen
vestigen
تَاسیس کَردَن، ایجاد کُنَد
دیکشنری هلندی به فارسی
vertagen
vertagen
تَعطیل کَردَن، بِه تَعویق اَنداختَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
vertige
vertige
سَرگیجِه
دیکشنری فرانسوی به فارسی
fertile
fertile
باروَر
دیکشنری فرانسوی به فارسی
fertile
fertile
باروَر
دیکشنری ایتالیایی به فارسی