معنی fein
fein
به طور دقیق، خوب
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با fein
Rein
Rein
کُنتُرُل کَردَن، مَهار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
fern
fern
دور، اَز راه دور
دیکشنری آلمانی به فارسی
feint
feint
ساختِگی، تَظَاهُر می کُنَد
دیکشنری فرانسوی به فارسی
feio
feio
زِشت
دیکشنری پرتغالی به فارسی
mein
mein
مَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
nein
nein
هیچ، نَه
دیکشنری آلمانی به فارسی
feit
feit
واقِعیَّت
دیکشنری هلندی به فارسی
sein
sein
او، باشَد، بودَن، مَربوط بِه آن
دیکشنری آلمانی به فارسی
rein
rein
بِه طُورِ خالِصانِه، خالِص، مَحض
دیکشنری آلمانی به فارسی