معنی fast
fast
تقریباً
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با fast
Vast
Vast
وَسیع
دیکشنری انگلیسی به فارسی
fest
fest
با اِطمینان، مُحکَم، با دِقَّت، بِه طُورِ ثابِت، ثابِت
دیکشنری آلمانی به فارسی
Cast
Cast
ریختَن، بازیگَران
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Last
Last
بار
دیکشنری آلمانی به فارسی
fait
fait
واقِعیَّت، اَنجام دَهید
دیکشنری فرانسوی به فارسی
fakt
fakt
واقِعیَّت
دیکشنری لهستانی به فارسی
Fast
Fast
سَریع
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Past
Past
گُذَشتِه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
East
East
شَرقی، شَرق
دیکشنری انگلیسی به فارسی