معنی einstellen
einstellen
استخدام کردن، مجموعه، تنظیم کردن، متوقّف کردن
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با einstellen
instellen
instellen
تَنظِیم کَردَن، مَجموعِه
دیکشنری هلندی به فارسی
entstellen
entstellen
بَدشِکل کَردَن، مَخدوش کَردَن، خَراب کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
einstecken
einstecken
وَصل کَردَن، وَصل کُنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
einsteigen
einsteigen
سَوار شُدَن، وارِد شِوید
دیکشنری آلمانی به فارسی
aanstellen
aanstellen
اِستِخدام کَردَن، مَنصوب کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
uitstellen
uitstellen
تَعطیل کَردَن، بِه تَعویق اَنداختَن، تَعویق اَنداختَن
دیکشنری هلندی به فارسی