معنی blumig
blumig
به طور پرگلگون، گلدار، به طور گل گون، گلابی، گلی
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با blumig
blutig
blutig
با خونریزی، خونین، بِه طُورِ خونین، کَمی نَپُختِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
klumpig
klumpig
گِرِه دار، تودِه ای
دیکشنری آلمانی به فارسی
bloemig
bloemig
گُلی، گُلدار، بِه طُورِ گُل گون
دیکشنری هلندی به فارسی
bumi
bumi
زَمینی، زَمین
دیکشنری اندونزیایی به فارسی