معنی blitzen
blitzen
درخشان شدن، فلش
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با blitzen
flitzen
flitzen
فَرار کَردَن، پَرواز کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
glitzern
glitzern
دِرَخشِش داشتَن، زَرق و بَرق، دِرَخشیدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
blinzeln
blinzeln
پِلک زَدَن، چِشمَک زَدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
besitzen
besitzen
دارا بودَن، خُود، مالِک بودَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
platzen
platzen
تَرکیدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
blijven
blijven
ماندَن، بَرایِ ماندَن
دیکشنری هلندی به فارسی
flitsen
flitsen
دِرَخشان شُدَن، فِلَش
دیکشنری هلندی به فارسی
bitten
bitten
دَرخوٰاست کَردَن، بِپُرسید
دیکشنری آلمانی به فارسی
bluten
bluten
خون ریختَن، خونریزی
دیکشنری آلمانی به فارسی