معنی bissig
- bissig
- به طور زننده، تند، زننده
واژههای مرتبط با bissig
rissig
- rissig
- تَرَک خُوردِه
bisnis
- bisnis
- کَسب و کار
bising
- bising
- صِدا دار، پُر سَر و صِدا، بُلَند، پُر صِدا و خُودخوٰاه، هَیاهو کُنَندِه
billig
- billig
- اَرزان
lässig
- lässig
- غیرِرَسمی، گاه بِه گاه
hissiz
- hissiz
- بی اِحساس، بی حِسّ
listig
- listig
- با تَزویر، حیلِه گَری، با فَریبکاری، حیلِه گَر، روباه وار، زَرقانی، زیرَکانِه، فَریبکار، مَکّار، مَکّارانِه
nussig
- nussig
- مَغزی، آجیل
mistig
- mistig
- بِه طُورِ مِه آلود، مِه آلود، دودآلود