معنی bezeugen
bezeugen
شاهد بودن، شهادت دادن، گواهی دادن
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با bezeugen
erzeugen
erzeugen
ایجاد کَردَن، تَولِید کُنَد، تَولِید کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
bedeuten
bedeuten
مَعنی دادَن، مَعنی، مَنظور داشتَن، مُهِمّ بودَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
überzeugen
überzeugen
قانِع کَردَن، مُتِقاعِد کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
bezetten
bezetten
اِشغال کَردَن، را اِشغال کُنَد
دیکشنری هلندی به فارسی
geheugen
geheugen
یادآوَری، حافِظِه
دیکشنری هلندی به فارسی
bewegen
bewegen
حَرَکَت دادَن، حَرَکَت کُنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
bewegen
bewegen
حَرَکَت دادَن، حَرَکَت کُنید
دیکشنری هلندی به فارسی
zeugen
zeugen
فَرزَند داشتَن، شاهِد
دیکشنری آلمانی به فارسی