معنی befehlen
befehlen
دستور دادن، فرمان
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با befehlen
befehlend
befehlend
بِه طُورِ فَرماندهانِه، فَرمان دادَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
begehren
begehren
طَمَع کَردَن، مِیل
دیکشنری آلمانی به فارسی
bezahlen
bezahlen
پَرداخت کَردَن، پَرداخت کُنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
begehen
begehen
مُرتَکِب شُدَن، مُتِعَهِّد شُدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
bevelen
bevelen
دَستور دادَن، فَرمان، فَرمان دادَن
دیکشنری هلندی به فارسی
fehlen
fehlen
کَمبود داشتَن، خانُم
دیکشنری آلمانی به فارسی