معنی ansammeln
ansammeln
جمع آوری کردن، انباشته شدن، جمع شدن
دیکشنری آلمانی به فارسی
واژههای مرتبط با ansammeln
anrammen
anrammen
بِه شِدَّت کوبیدَن، قوچ بِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
sammeln
sammeln
جَمع آوَری کَردَن، جَمع آوَری کُنید، جَمع کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی