معنی يُخضِعُ
يُخضِعُ
تسلیم کردن، رام کن، تابع کردن
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با يُخضِعُ
يُغضِبُ
يُغضِبُ
عَصَبانی کَردَن، او عَصَبانی مِی شَوَد
دیکشنری عربی به فارسی
يُسرِعُ
يُسرِعُ
تَسریع کَردَن، او سُرعَت مِی گیرَد، شِتاب کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
يُدفِعُ
يُدفِعُ
پَرداخت کَردَن، او پَرداخت مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی
يُخرِجُ
يُخرِجُ
دَفع کَردَن، او بیرون مِی آیَد
دیکشنری عربی به فارسی
يُخبِرُ
يُخبِرُ
اِطِّلاع دادَن، او مِی گویَد
دیکشنری عربی به فارسی
يَخضَعُ
يَخضَعُ
تَسلِیم شُدَن، اِرسال کُنید
دیکشنری عربی به فارسی